خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

ادبیات بنی هندل

ما ز چاه آب مینوشیم و دریا حسادت میکند

روزانه - ۵۱

وقتی کسی ناراحتت میکنه 42 تا ماهیچه استفاده میشه تا اخم کنی

اما فقط 4 تا ماهیچه لازمه که دستت رو دراز کنی و بزنی پس کلش

روزانه - 50

 

 

یکی یکی میرفتیم و کاتب سرنوشتمان را با خطی زرین مینوشت

 

نوبت که به ما رسید قلم از قلمدان افتادو شکست

 

کاتب با خطی تیره و تار نوشت

 

اسیر سرنوشت...

 

( دوستان چند روزی نیستم میرم ماموریت و دست رسی به نت ندارم  دلم برای همتون تنگ میشه )

روزانه - ۴9

ای شب از رویای تو رنگین شده

 

سینه از عطر توام سنگین شده

روزانه - ۴۸

یه روز دو تا چشم سیاه اومد تو سرنو شتم

همون دو تا چشم هم بهم دروغ گفت

راستی چرا برای بدست آوردن همدیگه به هر دروغی متوسل میشیم؟