خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

گله دارم - ۵۸

هر چه
آفتاب عمرم
بالاتر می اید
دیوار زندگی ام
کوتاه تر می شود...

نظرات 6 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 07:35

با این جمله کاملا موافقم....من خودم اینو توی هر سال بهار که میشه.حس میکنم....باورم نمیشه که روزها مثل ساعت میاد و میره..من الان 26 بهار که هستم .ولی نمیدونم چقدرش روبهاری زندگی کردم..امیدوارم همیشه بهاری باشی دوست عزیز و مهربونم

ممنون از آرزو های قشنگت من هم برات روزهای بهاری آرزو میکنم

خاطره چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 08:35 http://rahalost.blogsky.com

شاید ارزو هایم مرده است که احساس میکنم دیوار عمرم از دیوار رویاهایم کوتاه تر است....

به امید زنده شدن آرزو هایت

سارا چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 11:56 http://18sara.blogfa.com/

وای فوق العاده بود این نوشته
تو خدا راستشو بگید اینها رو خودتون میگید؟
همه نوشتهاتون ماه هستن
با اجازتون همشون رو نوشتم تو دفتر خاطراتم
فدای شما عموی خوب و مهربونم
بای

امید چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 14:55 http://garmak.blogsky.com/

شاید برای همین است که ادمی را در گودی خاک میکنند
چون دیوار زندگی به کمترین حد خود رسیده است

شاید

ANNA چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 21:16 http://lapeste.blogksy.com

بهتره گریه آدمو
یه دستمال کاغذی پنهون کنه
تا شونه کسی که
مدت موندنش
از یه دستمال کاغذی کم تره!!

مبفهمم ولی باور کن جوینده یابنده هست
باز هم از خدا بخواه

کوروش پنج‌شنبه 4 اسفند 1390 ساعت 12:55 http://www.korosh7042.com/

بسیار زیباست سالار احساس
دیوار شادیت بلتد
و غمهایت غروب در دل دریای امید باد

همین آرزو رو متقابلا برای همدرد هام دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد