مرا با یک جهان اندوه جانسوز تو ای نامهربان بگذار و بگذر دوچشمی را که مفتون رخت بود کنون گوهرفشان بگذار و بگذر درافتادم به گرداب غم عشق مرا در این میان بگذارو بگذر
مرا با سوز جان بگذارو بگذر اسیرو ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از اتش عشق مرا آتش به جان بگذار و بگذر
دلی چون باغ لاله بی داغ غمت نیست به این دل هم نشانی بگذار و بگذر
مرا با یک جهان اندوه جانسوز تو ای نامهربان بگذارو بگذر
دو چشمی را که مفتون رخت بود کنون گوهر فشان بگذار و بگذر
در افتادم به گرداب غم عشق مرا در این میان بگذار و بگذر
به او گفتم : ...از هجر فرسود به من گفتا : جهان بگذار و بگذر
عاشق پل می شود تا معشوق از رود خروشان خواستنش بگذرد چقدر دردناک است غرورت را نشکن بگذار برود سکوت کن تا نفهمد که اگر میرود صدایت رعشه دارد نگاهش نکن تا قطرات باران را نبیند تا چتر ترحم به دست بگیرد
من عاشقه این شعراتم داداش
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام بر علی دوست داشتنی ...
مطلبی را که نوشتی بسیار بر دل نشست ....
ممنون از لطف و زیبایی کلامت .
ارادتمند و دوست دار شما هستم .
عزت مستدام .
خیلی کوچیکتم به خدا استاد
در مقابل دل نوشته های شما که من باید لنگ بندازم داداش
خوشجالم میکنی سر میزنی سعید گله
خاطر خواه که باشی همینه
باید مواظب خاطر عزیزش باشی
چه میشود کرد
هیچی داداش
فقط از خدا میخوایم صبرمون بده
درمورد خاطر هم چشم
کوه هم شاید آخرش به کوه برسد، اگر با فرض من به تو نمیرسم مساله را حل کنیم...
باشه خانم گل
برای حل کردنش باید همفکری کنیم
تا کی فقط باید گذاشت و گذشت؟
مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر
مرا با سوز جان بگذارو بگذر اسیرو ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از اتش عشق مرا آتش به جان بگذار و بگذر
دلی چون باغ لاله بی داغ غمت نیست به این دل هم نشانی بگذار و بگذر
مرا با یک جهان اندوه جانسوز تو ای نامهربان بگذارو بگذر
دو چشمی را که مفتون رخت بود کنون گوهر فشان بگذار و بگذر
در افتادم به گرداب غم عشق مرا در این میان بگذار و بگذر
به او گفتم : ...از هجر فرسود به من گفتا : جهان بگذار و بگذر
عاشق پل می شود تا معشوق از رود خروشان خواستنش بگذرد
چقدر دردناک است
غرورت را نشکن
بگذار برود
سکوت کن تا نفهمد که اگر میرود صدایت رعشه دارد
نگاهش نکن
تا قطرات باران را نبیند تا چتر ترحم به دست بگیرد
من عاشقه این شعراتم داداش