خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

باران

سلام دوستان 

یکی از دوستان لطف کردن و یه شعر زیبا برام ارسال کردن من دیدم حیفه که شما ها ازش محروم باشین

این هم شعر دوست خوبمون لیلا

وای ، باران 
باران ؛ 
شیشه ی پنجره را باران شست 
از دل من اما 
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران 
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست 
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست 
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم 
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد