خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

حال دیشب من

 

یه اطاق تاریک

یه سکوت بهت آلود یه آرامش مبهم...... یه آهنگ ملایم یه جمله عمیق وسط آهنگ بی تو من در همه شهر غریبم یه قطره اشک که رو گونه هام لغزید که بهم بفهمونه که چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده

دیشب دستام بهونه دستاتو داشت چشام حسرت یه نگاتو یه بغض غریب تو گلوم لونه کرده بود و یه احساس غریب تر داشت تبر به ریشه بودنم میزد دلم برای روزای آفتابی گذشته بی تابی می کنه وپاهام بدجور دلتنگ پا گذاشتن

تو جاده باروون زده خیالته چقدر سخته آرزوی داشتن کسی رو داشتنه باشی که آرزوتو نداره

چقدر سخته دلتنگ کسی باشی که دلتنگ دیگری هستش

خواستم خط رو یادت بکشم........خواستم دیگه دلتنگت نباشم

از جام بلند شدم .......آهنگ رو قطع کردم و اشکامو پاک اما قطره اشک بعدی هم رو گونه هام سر خورد

که بهم بفهمونه هنوزم دل تنگه

هنوزم دل تنگه

ببخشید که کم میام

سلام دوستای گلم

این روزا حال و روز و احساس خوبی برای نوشتن ندارم، خدائیش از لحاظ جسمی زیاد مشکلی نیست، میشه تحمل کرد درد رو ، ولی از لحاظ روحی خیلی داغونم، میدونم هم نباید منتظر یکی باشم تا حال من رو عوض کنه، { البته به غیر از خواست خدا } اصلا احساس خوبی ندارم، تا میام خودم رو مشغول کنم و افکار منفی رو دور بریزم و بنویسم، مالیدم بد جور هم مالیدم، دریغ از حس یک خط نوشتن ، دریغ از شور و شوق ، در انتها نمیدونم کی از این حال و هوا میام بیرون و به قول یکی از دوستان از غار تنهائیم میام بیرون و رو براه میشم، اومدم از شماها عذر بخوام به خاطر اینکه سر میزنید و میبینید آپ نکردم، اومدم اینجا تا با شما این دعا رو بخونم شاید فرجی بشه

خداوندا

آرامشی ده، تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم، شجاعتی ده که تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم، دانشی ده، تا فرق این دو را بفهمم

آمین 

فعلا"

یا علی دوستان

قصه عشق گمشده - قسمت سوم

با اومدن اون دختر بچه به زندگی عبود برکت خاصی به زندگی عبود وارد شد در حدی که عبود بعد از یکسال به درجه سرکارگری نائل شد و مقرر شد که از خانه های کارگری به خانه بهتری منتقل بشه

عبود: فاطمه

فاطمه: ها ولک؟

عبود: این بچه باید سواد یاد بگیره، باید افتخار ما بشه

فاطمه: ها عبود، خسته شدم از بس از این و اون چیز شنیدم و باعث سرشکستگی پدر شیخم شدم خسته شدم، خدا خودش کمکمون کنه تا بلکه بتونم یه جوری باعث سر بلندی خانواده خودم و پدرم بشم

عبود: خدا گفته از تو حرکت از من برکت

و هر روز اوضاع اقتصادی و اجتماعی عبود بهتر و بهتر میشد بعد از سه سال بعد از کلی دوا درمان عبود و فاطمه دارای فرزند شدن اون هم پسر ، فاطمه شد عزیز شیخ و چون دیگه پسر به دنیا آورده بود یعنی حکم ماندگاری نسل شیخ امضاء شده بود.

در همون دوران بچه اول که توسط لیلا به تهران آورده شده بود به حدی علاقه مند به نگهداری اون بچه شدند که دیگه هیچ رغم به اینکه بچه رو تحویل پرورشگاه بدن حتی فکر هم نمیکردند

رفتن و براش کلی لباس های جور و واجور خریدن و برگشتن به سمت آبادان

توی راه لبخند های اون دختر کوچولو دیگه دل خانم دکتر رو برده بود

لیلا: احمد؟ نیگاش کن، چه حسی نسبت به اون داری ؟

احمد: وقتی رفته بودم دفتر مرکزی شرکت نفت دلم براش یه ذره شده بود، راستی لیلا ، باید به یه چیزی اعتراف کنم

لیلا: به چی؟

احمد: به اینکه این بچه از وقتی تو زندگی ما سر و کلش پیدا شده انگاری با خودش کلی خوش یمنی و برامون آورده، چون همین دیروز که رفتم شرکت نفت ، بهم گفتن که کاندید دوره عالیه تو کشور انگلیس شدم

لیلا: راست میگی؟ پس چرا الان بهم گفتی؟

احمد: میخواستم وقتی حکمش به دستم رسید نشونت بدم و سورپرازت کنم

لیلا: احمد، تو هنوز اسمی برای این بچه انتخاب نکردی

احمد: دلم میخواد تو انتخابش کنی

لیلا: به نظر من اسم خاطره قشنگه، چون همیشه تو ذهن من مثل یک خاطره هست

بعد از سه سال احمد به همراه خانواده برای دوره عالیه عازم انگلیس شد

خاطره که حالا سه ساله شده بود گاهی به دلیل تله پاتی با قل دومش دچار خنده های بیجا و یا افسردگی های بیجا میشد و احمد و لیلا از این موضوع نگران شده بودند و هرچه سعی میکردن که دلیل این موضوع رو بدونن ، کار به جائی نمی بردند

 

چند جمله زیبا

اسراف محبت

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ‌ها میکند پرهایش سفید می‌ماند، ولی قلبش سیاه می‌شود... دوست‌داشتن کسی که لایق دوست‌داشتن نیست، اسراف محبت است.

دکتر علی شریعتی

 

طلا، زن، مرد

طلا را به وسیله آتش....زن را به وسیله طلا ....و مرد را به وسیله زن امتحان کنید.

فیثاغورث

   

قطار شهر بازی

در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی هستند، از بودن با آنها لذت می‌بری ولی با آنها به جایی نمی‌رسی.

 

خوبی آدم‌ها و دیوار

همیشه از خوبی‌های آدم‌ها برای خودت دیوار بساز. پس هر وقت در حق تو بدی کردند ، فقط یک آجر از دیوار بردار ! بی‌انصافیست اگر دیوار خراب کنی

 

چند جمله زیبا ……


از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار!
هیچ وقت از مشکلات زندگی ناراحت نشو، کارگردان همیشه سخت ترین نقش ها را به بهترین بازیگر می دهد.
خداوند اگر آرزویی در تو قرار داده، بدان توانایی آن را در تو دیده است
باران رحمت خدا همیشه می بارد، تقصیر ماست که کاسه هایمان را بر عکس گرفته ایم
دوست داشتن یک نوع باوره، خوش به حال آن باوری که صادقانه باشد
دوری فقط تعبیریست که فاصله ها از ما دارند، اما بی خبرند از نزدیکی دلهایمان
زندگی حکمت اوست، زندگی دفتری از حادثه هاست، چند برگی را تو برگ می زنی و مابقی را قسمت

 

روز زن

سلام دوستان

مدتی هست که چشمام مشکل پیدا کرده و نمیتونم تا بهبودی براتون مطلب بنویسم

به هر حال اومدم که روز زن رو به همگی تبریک بگم 

شاد و پیروز باشید