خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

ادبیات بنی هندل - قسمت پنجم

آتشی را که به برداشت شرر در شب پیش

دیدم افتاده سحر بر سر خاکستر خویش

گفتم ای آتش پنهان شده بر روی تو چیست؟

گفت

خاکی است که خود ریخته ام بر سر خویش

نظرات 1 + ارسال نظر
خواننده خاموش چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 14:39

۱- باید گرفتارم شوی تامن گرفتارت شوم
ازجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران ،بازیچه بازیگران
اول بدام آرم ترا ، وانگه گرفتارت شوم

2-بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صافی نشود صوفی ، تا سرنکشد جامی

3-خزان بنشست و گل با بادها رفت چه آسان میشود از یادها رفت

سلام
خیلی لطف میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد