خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - 143

هر شب نعش یک "دوستت دارم" می‌ماند روی دستم ...

نظرات 3 + ارسال نظر
ب ه س یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 18:56

خیلی دردناکه :(

از نیروی برترم میخوام که به این وضع خاتمه بده

....زندگی شده یه تناقض بزرگ یکی درحسرت گفتن زیباترین و آرامش بخش ترین کلمه هستی بخش و دیگری فقط مجالی می خواهد جراتی می خواهد برای ابراز این کلمات جادویی....خدایا تنهایی فقط مال خودته ما تحمل تنهایی رو نداریم

آخ گفتی

رز یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 23:31 http://shosho.blogsky.com

خوشحالم که به نیروی برتر اعتفاد داریم.. باید ازش بخوایم.. باید مجبورش کنیم... ما میتونیم.. ما قوی هستیم.. خدا صدای ما رو میشنوه.. راستی با کلاسا چطوری؟؟ من رفتم جلسه 3.. تا حالا 50% موفق بودم.. البته فال حافظ زیاد میگیرم.. زیاد باهاش درد و دل میکنم.. خیلی به زندگی امیدوار شدم... اون همدمه

راستش کلاسهای NA دیگه برام وقت خالی نمیزاره
ببخشید من بهت گفتم هستم ولی نرسیدم
منو ببخش بد قولی کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد