چه لذتی می برد قلم وقتی , جوهر ِ شهوت اش را واژه واژه به زهدانِ شرمآب گونِ داغ.کاغذ می ریزد تا طفلی به نام ِ شعر را آبستن شود
مثل همیشه قشنگ بود و ناب...
مخلصیم
عجب تشبیهی
اینطوریاست دیگه داداشمن مودبانه شو بلد نبودم شما به بزرگواری خودت ببخش
علی جان شما هم آخره تنظیم خانواده ای هاالبته مجازی از روی تراوشات درونی ذهنشاید وقتی که گاهی به جایی خیره ای
من از اینکه باعث شد فکر بد به ذهنتون بابت پستم برسه عذر میخوام شرمنده عزیز
گاهی وقتی چیزی به نام شعر می نویسم کلی ذوق می کنم مدتهاست چشمه ام خشکیده انگار به جز خط خطی هایی که تکرار مکررات است
آنا جان شما شروع کن خود شعر همراهش میادولی امیدوارم که تو مد غم نباشی تا شعرهای غمگین سرازیر بشنشاد باشی عزیز
با این اوصاف یه قابله فقط کم داره...
در این مورد شما رو در نظر داشتم
من دیروز با خوندن این پست یه جورایی به قدرت تخیلت حسودیم شد خیلی قشنگ تشبیه کردی خیلی
این حرف رو نزن هم اسم قشنگمتو هم به نوبه خودت قدرت تخیلی داری که هیچ کدوم از ماها به گردش هم نمیزسیم
مثل همیشه قشنگ بود و ناب...
مخلصیم
عجب تشبیهی
اینطوریاست دیگه داداش
من مودبانه شو بلد نبودم
شما به بزرگواری خودت ببخش
علی جان شما هم آخره تنظیم خانواده ای ها
البته مجازی
از روی تراوشات درونی ذهن
شاید وقتی که گاهی به جایی خیره ای
من از اینکه باعث شد فکر بد به ذهنتون بابت پستم برسه عذر میخوام
شرمنده عزیز
گاهی وقتی چیزی به نام شعر می نویسم کلی ذوق می کنم
مدتهاست چشمه ام خشکیده انگار به جز خط خطی هایی که تکرار مکررات است
آنا جان شما شروع کن
خود شعر همراهش میاد
ولی امیدوارم که تو مد غم نباشی تا شعرهای غمگین سرازیر بشن
شاد باشی عزیز
در این مورد شما رو در نظر داشتم
من دیروز با خوندن این پست یه جورایی به قدرت تخیلت حسودیم شد خیلی قشنگ تشبیه کردی خیلی
این حرف رو نزن هم اسم قشنگم
تو هم به نوبه خودت قدرت تخیلی داری که هیچ کدوم از ماها به گردش هم نمیزسیم