خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - 255

چه غریبانه به اسارت یک سیب در آمده ایم
که به وسوسه ی خیال حوا
تنها برای شراکت تن و آتش،
آلوده به عشق شد!

نظرات 5 + ارسال نظر
امید یکشنبه 1 آبان 1390 ساعت 15:13 http://garmak.blogsky.com/

نخورده سیب دهن مان سوخته
این انصاف نیست

داداش پس سر عقد سیب و عسل تقدیم نشد؟

ناشناس یکشنبه 1 آبان 1390 ساعت 21:53 http://www.daqhdaqhe.blogfa.com

عشاق هم که همیشه بهانه دارن و عشقشون رو گردن یکی دیگه میندازند.!!
من شجاعت به خرج میدم ومیگم همه اش تقصیر خودم یود

این شجاعت نیست صداقت شما رو نشون میده

محبوبه دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 10:06 http://www.chashmanatbarayeman.blogfa.com

میخوام عاشق بشم اما تب دنیا نمیزاره
سر راه بهشت من درخت سیب میکاره
ممنون که اومدی
مرسی ایشالله قسمت بشه دعوتتون میکنیم

سلام
مواظب باش به سیب ها گاز نزنی ها وگرنه آدم میپره
خوشحالم میکنی دعوت کنی
شاد باشی عزیز

آنا دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 13:32 http://lapeste.blogsky.com

سیب بچین حوا
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند


اسم حوا و سیب اومد یادم به این شعر افتاد نوشتم

من نمیدونم حالا نمیشد این بابا هوش سیب نکنه ؟ وگرنه الان تو بهشت بودیم هممون

آنا دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 13:33 http://lapeste.blogsky.com

سلام علیرضا
خوبم
سپاس که طاعون رو تنها نذاشتی

سلام عزیزم
امیدوارم که بهتر شده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد