خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

انتخاب شما کدام است؟ - 2

ترجیح میدی یکی بهت بگه دوستت دارم یا اینکه بفهمی اون شخص ( یکی ) تو رو  دوست داره ؟


ترجیح میدی با چشمات ببینی  یا اینکه با قلبت ببینی؟ یا اصلا ترجیح میدی فقط ببیننت ؟ اگر ترجیح میدی ببیننت ، میخوای با چشم سر ببیننت یا با چشم دل ؟


برای رسیدن به اینها خودت چقدر سهم داشتی؟ از اونائی نیستی که میگن 50% درصد قضیه حله ؟


انتخاب شما کدام است ؟

شیوانا از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش  نشست. مرد جوان وقتی شیوانا را دید بی اختیار گفت:" عجیب آشفته ام و همه  چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این
آرامش را کجا پیدا کنم؟"
شیوانا برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت:" به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد وبا آن می رود." سپس شیوانا سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت
و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

شیوانا گفت:"این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را!"
مرد جوان مات و متحیر به شیوانا نگاه کرد و گفت:" اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان
دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!"
شیوانا لبخندی زد و گفت:" پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده."
شیوانا این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با شیوانا همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از شیوانا پرسید:" شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را
انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"
شیوانا لبخندی زد و گفت:" من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که به سوی هدفی می رود پس از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم. من آرامش برگ را می پسندم