ترجیح میدی یکی بهت بگه دوستت دارم یا اینکه بفهمی اون شخص ( یکی ) تو رو دوست داره ؟
ترجیح میدی با چشمات ببینی یا اینکه با قلبت ببینی؟ یا اصلا ترجیح میدی فقط ببیننت ؟ اگر ترجیح میدی ببیننت ، میخوای با چشم سر ببیننت یا با چشم دل ؟
برای رسیدن به اینها خودت چقدر سهم داشتی؟ از اونائی نیستی که میگن 50% درصد قضیه حله ؟
شیوانا از آنجا می
گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی شیوانا را دید بی اختیار گفت:"
عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش
هستم و نمی دانم این
آرامش را کجا پیدا کنم؟"
شیوانا برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را
داخل نهر آب انداخت و گفت:" به این برگ
نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد
وبا آن می رود." سپس شیوانا سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت
و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر
فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها
قرار گرفت.
شیوانا گفت:"این سنگ را هم که دیدی. به خاطر
سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و
درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را
می خواهی یا آرامش برگ را!"
مرد جوان مات و متحیر به شیوانا نگاه کرد و گفت:"
اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب
نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل
سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان
دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش
سنگ را ترجیح می دهم!"
شیوانا لبخندی زد و گفت:" پس چرا از جریان
های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر
آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته
باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده."
شیوانا این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که
آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و
مسافتی با شیوانا همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی
مرد جوان از شیوانا پرسید:" شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را
انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"
شیوانا لبخندی زد و گفت:" من تمام زندگی ام
خودم را با اطمینان به رودخانه هستی به جریان
زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم
که به سوی هدفی می رود پس از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب
نمی شوم. من آرامش برگ را می پسندم