خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - ۲ ( معرفی یه وبلاگ )

همه چی از یاد آدم میره به جز یادش ( بر گرفته از وبلاگی که برای اولین بار وقتی رفتم توش احساس غربت نکردم ) http://sokute-mobham.blogsky.com

من؟

من همانم...

همان که سالهاست

لحظه های سبز کودکی را تجربه می کند.

 

من؟

من همانم ...

همان که سالهاست

از لحظه های خالی از حضور روشن تو می گوید ؛

می خواند٬ می نویسد... و می گرید.

 

من؟

من همانم ...

که سالهاست دیگر به کوچه همیشگی میعادگاه اقاقی و نسترن٬

کوچه همیشگی چادر سفید و اسباب بازی٬

کوچه همیشگی عروسک وآیینه و کوچه خیس از ترنم باران پا نگذاشته است

 

من؟

من همانم ...

همان که هرگاه باران می آید چترش را می بندد و به سادگی یک پرنده خیس از ترنم غزل وار باران به کوچه پیچک پوش دلش سر می زند.

 

و تو ...

راستی من برای که دارم از کوچه پیچک پوش دلم می گویم؟

 

تو کیستی؟

همجنسی از تبار باران؟

یا همنفسی از همین آواره های این شهر بزرگ دود و نان حلال؟

 

تو را می شناسم.

آری تو را می شناسم.

شبی خسته از همین کوچه می گذشتی ...

 

یادم هست : باران می آمد و من که مثل هر شب رؤیا ها٬

تنها به دیدار کوچه بن بست دلم آمده بودم تو را دیدم.

 

خسته می رفتی و من ...

من نگاهت می کردم.

باور کن به سادگی یک نگاه پرنده که از بالای آسمان به این زمین و انسانهایش نگریسته باشد ... فقط نگاهت می کردم .

 

من مثل همیشه بی چتر ...

بی سرپناه ...

مثل تمام پرنده های این شهر بی پرنده٬ آواره ...

تنها می رفتم.

می رفتم تا به دنبال دفتر گمشده خاطرات کودکی و تصمیم کبری که زیر همان درخت اقاقی همسایه جا مانده بود٬

بگردم.

 

می رفتم تا آنسوی دیوار٬

آنسوی همین کوچه پیچک پوش٬

آنسوی خاطرات کودکی٬

 

می رفتم تا آنسوی حضور تو ...

 

می رفتم تا سراغ از نشانی تازه تو بگیرم...

 

آخر نمی دانی.

نه! تو نمی دانی که من سالهاست خودم را گم کرده ام.

 

تو نمی دانی که از آن روزی که بار از این کوچه خالی از فریادهای کودکانه بستی و رفتی  من خودم را گم کردم .

 

تو نمی دانی که دیگر سالهاست فقط به خاطر این به این کوچه خالی نمی آیم که می ترسم خودم را پیدا کنم!

 

بگذار از اول دوره کنیم!

 

تو از کوچه خالی از اقاقی و پرنده رفتی ...

 

و من دیگر هیچ نمی دانم ٬ همین!!!

 

می ترسم ...

 

می ترسم خودم را در گوشه ای از همین کوچه ‌« تنها » پیدا کنم.

 

می ترسم خودم را در حال سنگ زدن به تمام پرنده هایی که دیگر نیستند٬

در حال سنگ زدن به این زندگی مرداب وار٬

در حال سنگ زدن به شاعرانی از تبار دیوانه ها پیدا کنم. بگذار راستش را بگویم ...

 

می ترسم خود را « بدون تو  » پیدا کنم.

 

حالا دوباره آمده ای که چه؟

 

نگو مرا نشناختی که تو را بهتر از خود می شناسم.

 

دوباره آمده ای که تنها ماندنم را به یادم آوری؟

 

می دانم که رفته ای

و حالا پس از سالها خسته از تلاطم نگاههای غریب برگشتی.

 

می دانم که تو هم مثل من طاقت نگاههای ناآشناترینان با تبار شاعران دیوانه را نداری.

 

می دانم که در تمام این مدت با تمام رؤیاهایم همراه بوده ای اما ...

 

اما حالا دیگر دیر است.

دیر آمده ای ای زود از دست رفته!!!

 

حالا دیگر سالهاست که هر قدر تلاش

می کنم

دیگر نمی توانم دیوار پیک پوش را

که با رفتنت ریخت دوباره از نو بسازم.

 

خودت ببین!

 

حالا دیگر سالهاست که شعر هایم

بی قافیه و ردیف شده اند...

حالا تو از من بی قافیه چه می خواهی؟!

دیر آمده ای ای زود از دست رفته ....

دیر آمدی.

حالا دیگر من ....

من همانم ....

همان که سالهای بی تو را تحمل کرد

وسالهای با تو را توان تحمل ندارد ....

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
یزدان چهارشنبه 26 آبان 1389 ساعت 17:11

سلام.خیلی زیباست.آدم با خوندنش بغض می کنه.درسته.خیلی وقتاس که آدم تحمل اونی که قبلا براش می مرد رو نداره

سلام
منم اولش همین احساس بهم دست داد ولی میگم اینجا جائی بود که احساس غربت نکردم توش

LonelY.GiRl چهارشنبه 26 آبان 1389 ساعت 19:19 http://sokute-mobham.blogsky.com/

بازم ممنون که اومدی به وبم

خواهش میکنم

LonelY.GiRl چهارشنبه 26 آبان 1389 ساعت 19:20

این نوشته رو خیلی دوست دارم

منم خیلی دوستش دارم

آرتمیز پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 10:04 http://marziiieh.blogsky.com

سلام.
خوبید؟
ببین، اون زمانی که اون عاشق بود من مغرور بودم، بعد از اینکه منم عاشق شدم اون رفت.
شاید به نظر احساس مالکیت بیاد اما درمونده شدم، فقط بخاطر اینکه اون رفته و شاید دیگه هرگز برنگرده.

سلام
خیلی متاسفم از رفتن اون
ولی اگر هم برگرده دیگه فایده ای نداره
بهتره که شانست رو یه بار دیگه با یه شخص دیگه امتحان کنی

هیس پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 18:59 http://l-liss.blogsky.com

حق داشتی
زیبا و ...

سلام

آره خیلی مختصر مفید مینویسه
علیک سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد