خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - 50

 

 

یکی یکی میرفتیم و کاتب سرنوشتمان را با خطی زرین مینوشت

 

نوبت که به ما رسید قلم از قلمدان افتادو شکست

 

کاتب با خطی تیره و تار نوشت

 

اسیر سرنوشت...

 

( دوستان چند روزی نیستم میرم ماموریت و دست رسی به نت ندارم  دلم برای همتون تنگ میشه )

نظرات 1 + ارسال نظر
خواننده خاموش دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 09:12

الهی من واسه داداشی گلم بمیرم. عزیزم همه ما اسیر سرنوشتیم .نمیدونم اونا که خطشون طلائی بوده کی هستن ؟

خدا نکنه آبجی گله
الهی صد سال سایت بالا سر داداشی باشه
اونا از ما بهترون هستن آبجی کسائی که هر ورق زندگیشون مثل گلهای قالیه نه مثل ما که همه ورقهاش سفیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد