خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

لطیفه - 5

به دختره می گن اگه دنیا رو بهت بدن چی کار می کنی؟

می گه من فعلا قصد ازدواج ندارم می خوام درسمو ادامه بدم



یه دفعه یه آبادانیه تو بیابون گم میشه ، و داشته از تشنگی میمرده .... خلاصه هی میگفته آب آب آآآآآ آب .... یه دفعه میرسه به یه چشمه دستاشو میزنه تو آب میکشه به موهاش میگه آخیــــــــــش ، وُلک  راحت شدم تیپ موهام خراب شده بود  داشتم میمردما



یهروز یه غضنفر میبینه همه دوستاش موبایل دارن به جز خودش ، می یاد یه کاغذ لوله میکنه       می بنده به کمرش میره پیش رفقاش ازش میپرسن این چیه می گه وای بازم فکس رسید

نظرات 3 + ارسال نظر
فرساد شنبه 30 مهر 1390 ساعت 13:50 http://www.dr-farsad.mihanblog.com/

آها اینطوری...

از لبخند شما خوشنودم

ناشناس شنبه 30 مهر 1390 ساعت 21:51 http://www.daqhdaqhe.blogfa.com

البته اخریش یکم قدیمی بود.

شایدم همش فدیمی باشه
قصدم فقط یه لبخند بود که بر لبان شما بنشینه

سلام دوستم.همش قشنگ بود مخصوصا اخریش

حضور شما هم قشنگه و سبز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد