سلام دوستان
امروز داشتم میامدم سر کار که پشت نوشته یه ماشینی توجهم رو جلب کرد و ترجیح دادم که برای خالی نبودن عریضه یک موضوع با عنوان ادبیات بنی هندل درست بشه و هر چه که پشت این ماشینها میبینم برای شماها بنویسم
البته بعضی از اونها اگر تو بهرش بری میشه باهاش یه کتاب نوشت
و اما اولین قسمت این ادبیات
1- سلطان غم مادر
2- رفیق بی کلک مادر
3- اگر دیدی جوانی پشتش خمیده ، بدانید آن جوان بونکر خریده
4- بتوچه
5- خودتی بلا
6- 1کیلو باش ، آدم باش
7- یاد دهنده بی منت
8 - جوانی المثنی ندارد
9- امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ، ما تجربه کردیم کسی
یار کسی نیست،
10- هرچند که حاصل عمر تو غم بود ، قربان غمت شوم که کم بود
سلام دوستان
یکی از دوستان لطف کردن و یه شعر زیبا برام ارسال کردن من دیدم حیفه که شما ها ازش محروم باشین
این هم شعر دوست خوبمون لیلا
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دوستان سلام
من برگشتم ولی هنوز دوران نقاهتم تموم نشده
منتظر داستان جذابی که براتون آماده میشه باشین
قصه عشق گمشده