حسام بیک رو به مراد بیک: التماس نکن، بیا این کاروان رو وسایلشون بدزدیم، غارتشون کنیم، زود بریم. گناه دارن زن و بچه مردم تو آفتاب واسادن.
اونایی که وختی یکی از آشناها میمیره میگن: خدا خوبارو زود میبره، میخان اثبات کنن که خودشون چقدر آدم گندی هستن که خدا تا حالا باهاشون کاری نداشته؟
به مناسبت دویستمین روزانه
مسافر با سر انگشتانش نارنج پوست می گیرد و در پشت سایههای عمودی نارنجستان، عبورش را دنبال میکند
وقتی که به باغ گلها رسید
میدید که گلها توسط انسانها از شاخه جدا میشدند ، اما گل خشخاش به نمایندگی از طرف تمام گلها از انسان انتقام گرفت *
وقتی سر کسی فریاد می زنید و اون فقط سکوت میکنه
این نشانه ضعف اون نیست عظمت عشقش را می رسونه
اما از درون خرد میشه و تنها خاکسترش برات میمونه