خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - 203

حسام بیک رو به مراد بیک: التماس نکن، بیا این کاروان رو وسایلشون بدزدیم، غارتشون کنیم، زود بریم. گناه دارن زن و بچه مردم تو آفتاب واسادن.

روزانه - 202

اونایی که وختی یکی از آشناها میمیره میگن: خدا خوبارو زود میبره، میخان اثبات کنن که خودشون چقدر آدم گندی هستن که خدا تا حالا باهاشون کاری نداشته؟

روزانه - 201

حالا که شب و روز میخان به هم دروغ بگن
ساعتا دقیق شدن

روزانه - 200

به مناسبت دویستمین روزانه


مسافر با سر انگشتانش نارنج پوست می گیرد و در پشت سایه‌های عمودی نارنجستان، عبورش را دنبال میکند

وقتی که به باغ گلها رسید

میدید که گلها توسط انسانها از شاخه جدا میشدند ، اما گل خشخاش به نمایندگی از طرف تمام گلها از انسان انتقام گرفت *

روزانه - 199

وقتی سر کسی فریاد می زنید و اون فقط سکوت میکنه
این نشانه ضعف اون نیست عظمت عشقش را می رسونه
اما از درون خرد میشه و تنها خاکسترش برات میمونه