خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - ۱۹۳

سیــــــــــر شدم . . .
بس که ســـــــرد و گـــــــــــرم روزگار را ... ... ... چشیدم ! !
خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟

روزانه - ۱۹۲

چال کرده ایم در هاله ای از ابهام، انسانیت را !!! .. و اکنون …….. در جستجوی آوای زیر خاک روزگار ورق میخورد صامت شرافتمان !! ....

روزانه - ۱۹۱

با دست های سادگی
غبار از زلفت می روبم
جوراب های خستگی رایک به یک
می شویم
بوی راههای رفته و نرفته
چقدر تلخ است

روزانه - ۱۹۰

کندن علف های هرز شاید بی رحمانه باشد اما فرصتی است برای روئیدن گلهای سرخ

روزانه - 189

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می‌خواهم باشند