-
وسوسه - ۲
شنبه 27 آذر 1389 11:38
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سعی کرد بخوابه ولی فقط رو تخت غلط زد و غلط زد، فکر اون کار بزرگ هر لحظه جلوی چشمش بود و هر لحظه که تو ذهنش میومد بیشتر میرفت تو جزئیات انجام کار، یک دفعه دوباره به فکر فرزاد و سایتش افتاد، لپ تاپش رو برداشت و رفت تو سایت فرزاد اینا، میخواست ببینه کسی که نرم افزار...
-
وسوسه - ۱
دوشنبه 22 آذر 1389 14:40
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 صندلیش رو برگردونده بود و به فضای سبز روبروش خیره شده بود، پشتش به میز خودش بود و مشخص بود که الان هیچ تمرکزی رو کارش نداره و داره به یه چیزی به غیر از کار فکر میکنه، مدتی بود که یه وسوسه بد جور ذهنش رو درگیر کرده بود، وسوسه یک کار بزرگ، کاری که از دستش بر می اومد...
-
عشق دروغ زیبایی بیش نیست
یکشنبه 21 آذر 1389 16:23
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گفتی که من خدای تو روی زمینم ، بارها وبارها وبارها، گفتی دوستم داری، بارها وبارها وبارها ، گفتی عاشقمی ومرابرای خودم دوست داری، بی هیچ انتظار ، بارها وبارها وبارها، گفتی مرا می پرستی ، گفتی، گفتی ، گفتی... وباز هم گفتی، گفتی که من خدای تو روی زمینم ، ومن ساده دل...
-
روزانه - ۱۴
شنبه 20 آذر 1389 16:12
-
روزانه - 13
شنبه 20 آذر 1389 15:21
دگر از دست مسلمانی این قوم مسلمان بنما خسته شدم
-
روزانه - 1۲
پنجشنبه 18 آذر 1389 12:31
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یه روز عصر حوالی چهارراه پارک وی، پشت سر دو تا خانم متشخص خیلی دیگه خسته شدم آره دیگه وقتش بود، گرچه باید تابستون میرفتیم خوب باید صبر میکردیم تا شوهرامون بتونن مرخصی بگیرن راستی اگر بریم لب دریا چی کار کنیم؟ چی رو چیکار کنیم؟ من که روم نمیشه جلوی منصور لخت شم منم...
-
روزانه - 11
چهارشنبه 17 آذر 1389 16:09
من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعت فکنده زجوشن به جرم چهره زردم
-
روزمرگی - 10
دوشنبه 15 آذر 1389 15:40
برگی از دفتر خاطرات یک پسر یازده ساله امروز 20 خرداد 89 است، دلم برای دوچرخه ام تنگ شده است، به بابا میگم دوچرخهام رو کی از انباری بیرون میاری ببری درستش کنی؟ همش پنج شنبه جمعه شنبه میکنه، خسته شدم از دست این بابا، پس پنجشنبه من کی میرسه؟ پس دوچرخه برای چی خریدیم؟ که بزاریم تو انباری؟ امروز 5 شنبه است و باز بابا قول...
-
روزانه - ۹
یکشنبه 14 آذر 1389 13:23
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 توی یه فضای سبز نشسته بودم و سیگار خودم رو میکشیدم یه ماشین گل زده مدل بالا اومد و نگه داشت ، تشخیص اینکه کسی که ازش پیاده شد شاه داماد بود سخت نبود اومد و بدون اینکه مراقب کثیف شدن لباس سفیدش باشه همونجوری نشست رو یکی از سکو ها و رو به اتوبان، سیگارش رو درآورد و...
-
روزانه - ۸
سهشنبه 9 آذر 1389 12:18
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می کنی ؟ - دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ - جون قشنگ نیستم . - قبلا اینو به تو گفتن ؟ - نه . - ولی تو قشنگ ترین...
-
روزانه - 7
دوشنبه 8 آذر 1389 16:36
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو...
-
روزانه - 6
پنجشنبه 4 آذر 1389 07:29
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 از من بگریزید که می خورده ام امروز با من منشینید که دیوانه ام امشب ترسم که سر کوی تورا سیل بگیرد ای بی خبر از گریه مستانه ام امشب یک جرعه آن مست کند هر دو جهان را چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب بی حاصل از عمر گرانمایه ، فروغی { مجلوبی ، ...ئی و ... } گر جان...
-
روزانه - 5
دوشنبه 1 آذر 1389 10:50
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 در اتاقو قفل کرد پرده پنجره اتاق رو کشید نشست روی صندلی ُسیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ , به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی...
-
روزانه - ۴
شنبه 29 آبان 1389 14:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چ شماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو . صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد . روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت . مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد . هیچ کس اونو...
-
روزانه - ۳
جمعه 28 آبان 1389 14:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 صدای اس ام اس فرستنده : من خیلی تنها هستم ، میشه با هام از طریق اس ام اس صحبت کنیم؟ جواب: من زن و بچه دارم ، به درد تو نمیخورم فرستنده: اتفاقا تو بیشتر به دردم میخوری جواب: بی خیال ما شو فرستنده: من طلاق گرفتم، خونه داداشم زندگی میکنم، اون خیلی عوضیه ، زنش همیشه...
-
روزانه - ۲ ( معرفی یه وبلاگ )
چهارشنبه 26 آبان 1389 15:09
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 همه چی از یاد آدم میره به جز یادش ( بر گرفته از وبلاگی که برای اولین بار وقتی رفتم توش احساس غربت نکردم ) http://sokute-mobham.blogsky.com من؟ من همانم... همان که سالهاست لحظه های سبز کودکی را تجربه می کند. من؟ من همانم ... همان که سالهاست از لحظه های خالی از حضور...
-
روزانه - 1
چهارشنبه 26 آبان 1389 13:00
یه روز دیدیدم گدائی کور با یک یادداشت دم یک ساختمان نشسته بود، روی یادداشت نوشته بود من نا بینا هستم کمک کنید مردی اومد و اون یادداشت رو برداشت و روی آن چیز دیگه ای نوشت و چند سکه توی کلاه جلوی گدا انداخت و رفت ، وقتی روز کاری تموم شد و داشتم برمیگشتم دیدم کلاه پر شده از سکه و اسکناس منتظر موندم دیدم همون مرد وقتی که...
-
انتخاب شما کدام است؟ - 3
سهشنبه 25 آبان 1389 16:19
نمونه کامل یک مرد و زن ایتالیائی 1- تا جائی که میتونی خوش تیپ باش 2- همیشه عاشق یک نفر باش 3- همیشه یه معشوقه زاپاس داشته باش 4- با کس دیگه ای بودن خیانت نیست، تنوع هست 5- مگه شما حسودین ؟ 6- ولی اونا همیشه شمشیر رو از رو میبندند و ما همیشه کارهامون قایمکی هست 7- این عدد مقدسه و اونا شدیدا" خرافاتی هستند
-
گله دارم - 16
دوشنبه 24 آبان 1389 15:44
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آیا من هر گز بوده ام وجود داشته ام یا خیا لی بیش نبوده است .
-
انتخاب شما کدام است؟ - 2
دوشنبه 24 آبان 1389 14:18
ترجیح میدی یکی بهت بگه دوستت دارم یا اینکه بفهمی اون شخص ( یکی ) تو رو دوست داره ؟ ترجیح میدی با چشمات ببینی یا اینکه با قلبت ببینی؟ یا اصلا ترجیح میدی فقط ببیننت ؟ اگر ترجیح میدی ببیننت ، میخوای با چشم سر ببیننت یا با چشم دل ؟ برای رسیدن به اینها خودت چقدر سهم داشتی؟ از اونائی نیستی که میگن 50% درصد قضیه حله ؟
-
ادبیات بنی هندل - 10
یکشنبه 23 آبان 1389 15:35
در قمار زندگانی عاقبت ما باختیم بسکه تکخال محبت بر زمین انداختیم خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که دنبال تو باشد بنى هندل اعضاى یکدیگرند ولى گاهگاهى به هم مى پرند
-
ادبیات بنی هندل - ۹
شنبه 22 آبان 1389 13:31
دل خوش از آنیم که به حج میرویم غافل از آنیم که کج میرویم در کعبه به دیدار خدا میرویم او که همینجاست کجا میرویم ؟
-
یک جرعه مهربانی - قسمت دوازدهم - آخر
پنجشنبه 20 آبان 1389 10:57
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 من: نمیدونم فریبا ، نمیدونم، جریان ماری رو هم براش تعریف کردم مربا: آها، پس اینجوریه، خوب میدونی داداشی ، تو ما بین دو تا حس قرار گرفتی، باید یکیشو کات کنی، وگرنه اوضاع زندگیت بد جور به هم میریزه ، نشه وقتی که نه راه پس داشته باشی و نه راه پیش من: فریبا، تو وقتی...
-
گله دارم - ۱۵
چهارشنبه 19 آبان 1389 09:44
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی بازگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر جا آیا همین رنگ است ؟
-
یک جرعه مهربانی - قسمت یازدهم
چهارشنبه 19 آبان 1389 09:03
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یه حس بدی داشتم، نمیدونستم از خودم باید ناراحت باشم؟ از برخورد اطرافیانم باید ناراحت باشم؟ از زمونه گلگی کنم؟ نمیدونم، شاید خیلی ها که این داستان رو میخونن بگن که خوب معلومه تقصیر تو یا اونه ولی یه خواهش، و اون اینکه هر وقت تو همین موقعیت قرار گرفتید قضاوت کنید،...
-
یک جرعه مهربانی - قسمت دهم
دوشنبه 17 آبان 1389 12:29
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 مریم: راستش آره، ولی شاید چون هیچ نسبتی با هم نداریم فقط به روت نمیارم من: حالا من موندم وقتی که تهران رسیدم این حالت های سر در گمم رو چطور پنهان کنم؟ زنم خیلی آدم تیزیه مریم: یه کم هم به من فکر کن که من تو نبود تو باید چیکار کنم؟ فکر میکنم همه چی برگشته سر جای...
-
یک جرعه مهربانی - قسمت نهم
شنبه 15 آبان 1389 13:25
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تا ظهر کارهام تموم شد و بعد از ناهار دیگه مابقی کارها رو به معاونم پاس میدادم، نشسته بودم تو دفتر و نمیخواستم به اشتباهاتم فکر کنم، ولی لامصب مگه بیرون میرفت این افکار؟ به هر طرف که منعطف میشدم بازم چهار چنگولی میومد تو مخم، درب اطاق زده شد من:...
-
یک جرعه مهربانی - قسمت هشتم
چهارشنبه 12 آبان 1389 14:59
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 شاپور: شما کی اینجاها دوست خانوادگی داشتین که الان پیداش شده ؟ من: از وقتی شما فضولیتون گل کرده ، شاپور: هاشم دو بار زنگ زد، گفت علی در دسترس نیست، بگو با من تماس بگیره من: باشه، زنگ زدم به هاشم، من: سلام داداش، جونم؟ امری بود؟ هاشم: علی ؟ نمیای...
-
یک جرعه مهربانی - قسمت هفتم
سهشنبه 11 آبان 1389 16:02
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 وقتی داشتم تو محوطه میگشتم ، رفتم طرف محلی که مملی داشت نصب یه دستگاه بزرگ رو انجام میداد و ایستادم که چند تا عکس بگیرم و چاشنی گزارش کنم، هاشم با دیدن من به طرفم اومد و گفت هاشم: بابا این مریم داره دق میکنه، چرا گو شیتو خاموش کردی من: کار دارم...
-
گله دارم - 14
دوشنبه 10 آبان 1389 13:17
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خــــدایــا دلــــــم را که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت.. اگر چه شــــــکســــــته!!! شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!