خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

ورود الهام به زندگی - قسمت دوم

اون شب وقتی برگشتم خونه مهمونای فرح رفته بودن، فرح همسرم بود، ولی خونه یه ریخت و پاشی بود که نگو و نپرس، فرح هم یه طرف خسته رو مبل داشت چرت میزد، به محض اینکه درآپارتمان رو وا کردم متوجه ورودم شد و چشماشو وا کرد

فرح: سلام، کی اومدی

من: سلام، میبینی که ، همین الان

فرح: با طعنه ، خوش گذشت

من: تو مثل اینکه اگر جونت رو هم بگیرن اون زبون عین نیشت همیشه کار میکنه، واقعا نمیتونی یه جمله محبت آمیز بگی؟ نمیتونی یا غرور بی دلیلت بهت اجازه نمیده؟ یا دوستات یادت دادند که با همسرت وقتی از راه میرسه و خسته هست با این لحن صحبت کنی

فرح: من نمیدونم مشکل تو با دوستای من چیه؟

من: من اگر با دوستات مشکل داشتم که نمیگفتم من میرم بیرون تا شما ها راحت باشین، اصلا نمیذاشتم این مهمونی سر بگیره

فرح: ببخشین ها مثل اینکه من صاحب خونه هستم و خونه به نام من هست

من: فرح!!!، میشه ضر نزنی؟، آخه نه اینکه خانم دختر نخست وزیر بورگینا فاسو هستن و باباشون ایشون رو با هلی کوپتر هلی برد میکردن به همین دلیل خانم از حساب شخصیشون مبلغ این منزل رو پرداخت کردن، برو فرح خجالت بکش، خودت میدونی و من میدونم مشکل کجاست، تقصیر منه که به خاطر تشکر از زحمتای تو تو مدت زندگیمون اومدم این خونه رو به نام تو کردم و الان باید هم نیش و کنایه بشنوم

فرح: مسعود بس کن، خسته هستم و حال جر و بحث رو ندارم

من: آره خوبه که حال نداری وگرنه منو الان باید درسته قورت میدادی، خدایا ؟ چرا ما نمیتونیم 5 دقیقه با هم درست مثل آدم صحبت کنیم؟ یعنی میشه رنگ اون روز رو ببینم ؟

فرح : الهی آمین

رفتم طرف اطاق خودم و لباس هامو درآوردم و یه شلوارک پوشیدم و رفتم تو رختخوابم، نگاهای الهام همش میامد جلوی چشمم، شیطون رو لعنت میکردم ولی  هر کاری میکردم اون دوتا چشم که عین آتیش میدرخشیدن هی میومد جلوی چشمم رو فراموش کنم نمیشد، به خودم نهیب میزدم که مسعود، عنتر اون شوهر داره، تو زن داری، این چه افکاری که تو سر داری؟ جالب اینجا بود که خودم هم جواب وجدان خودم رو میدادم و میگفتم، خوب من که کاری نکردم، من که شروع نکردم، من که.... و همش داشتم خودم رو تبرئه میکردم، بلند شدم برای خودم یه چائی بریزم، بد جور تشنم شده بود، وقتی اومدم بیرون دیدم فرح رو زمین پیش بردیا خوابش برده بود و فرشید هم داشت پای کامپیوتر چت میکرد، رفتم کتری رو آب ریختم و دکمشو زدم، قل قل قل، نمیدونم چرا به جای اینکه آب جوش بیاد به جاش، صدای قل قل کتری بلندمیشه، بله، سر و صدای حاصله از کتری باعث شد تا فرح با غرغر بیدار بشه و بره سرجاش،

فرح: این وقت شب چائی نمیخوردی میمردی؟

من: عزیزم قرصاتو خوردی؟ یا داری تو خواب هذیون میگی؟

فرشید: بخدا شدت علاقه شما دوتا رو من رو هیچ جای کره زمین ندیدم

من: باباجون تا آخر عمرت هم نخواهی دید

فرح: مامانی علاقه هست دیگه هیچ کاریش هم نمیشه کرد

من: آره بابا، غلظت علاقه مون از توش خودمونو کشته از بیرون هم مردم و آشنا ها رو

فرشید: مامان، اونجا وانستا و تو افکارت دنبال جواب نباش، توروخدا برو بخواب و بزارین این همسایه هامون یه شب بدون سر وصدای دعوا مرافه شماها سرشون رو زمین بزارن

من: فرشید؟ با مامانت درست صحبت کن بچه، چتت رو بکن و به این کارا دخالت نکن، اصلا ببینم کی به تو گفته تا این وقت شب بیدار باشی؟

فرشید: بابا کتری جوش اومد

من: بله، خیلی ممنون که محترمانه میگی خفه شو

فرح: از تو اطاق خواب با صدای بلند گفت آخه باباش خیلی مودبه ، بچم هم به باباش رفته

من: گفتم که داری خواب میبینی برو بقیه خوابتو ببین ، ببین لیلی جون چی گفت، اونوقت نازی جون چی جوابشو داد، بعد اختر جون و عنتر جون و بقیه چی گفتن و کمی هم فکر کن ببین چه جوابی الان به من بدی منو چزوندی، بخواب عزیزم بخواب

فرح: مرده شور همه تونو ببرن

من: خدایا تو کمکم کن صبور باشم

چائی رو ریختم و باز رفتم تو اطاق خودم، باز دوباره اون نگاها و اون خنده ها میومد جلوی چشمم، دوتا فلورازپام 15 خوردم تا خوابم ببره، بعد از چائی یه سیگار روشن کردم و همونجوری سیگار به دست خوابم برد و از سوزش انگشتام بیدار شدم و دیدم سیگارم رو به انتها هست و داره انگشتامو میسوزونه، بلافاصله سیگار رو گذاشتم تو جا سیگاری و باز خوابم برد، چه خواب سنگین و راحتی، خیلی وقت بود که به یه همچین خوابی نیاز داشتم، صبح زود بلند شدم و خونه رو نگاه کردم دیدم که ظرفای دیشب همینجوری وسط خونه رو مبل و میز ناهار خوری مونده بود، بعضی از میوه ها پلاسیده شده بودن، رفتم یه موز ورداشتم و حرکت کردم به طرف دفتر، توی راه یه نوشیدنی گرفتم و با یه کیک که مثلا" میشد صبحانه من خودم رو سیر کردم و از پله ها رفتم بالا،

همکارا: سلام ، سلام ، سلام

من: سلام ، صبح به خیر

الهام: سلام

من: سلام خانم ، صبح به خیر، آقای مهندس کی میان؟ برای جلسه ساعت 10 که حضور دارن؟ به اطلاعشون رسوندین؟

الهام: بله جناب مهندس، هم براشون یادداشت گذاشتم و هم دیشب شفاهی به خودشون گوش زد کردم

من: ممنون،

رفتم طرف اطاق خودم و در رو به صورت نیمه بسته، بستم

کارهای اون روزم کم بود ولی هر کاری میکردم انگار دستم از حرکت وا مونده بود، نمیدونم این اتفاق براتون پیش افتاده که گاهی کار شما میتونه ظرف یک ساعت انجام بشه ولی حسش نیست و اون کار میمونه رو میزتون گاهی به چند روز هم میکشه، اون روز هم از همون روزا بود، اصلا نمیدونستم بهانم برای این حس و حال چی بوده، مدارک رو گذاشتم جلوی روم و حدود نیم ساعت فقط خیره شدم، الهام اومد تو و توی قسمتی که در بسته بود ایستاد و گفت وقت دارین ؟

من: خانم سالار کیا الان وقت مناسبی نیست، میبینید که من کلی کار دارم

الهام: بله دیدم که نیم ساعته خیره موندین

من: امرتون

الهام: نه، مثل اینکه الان عصبانی هستین، بزارین بعدا میگم، فقط یه خواهش

من: بفرمائین

الهام: فردا که نیمه وقت هستیم ، میشه یکساعت به من تخصیص بدین؟ میخوام یه موضوعی رو با شما در میون بگذارم

من: بسیار خوب، موضوع کاری هست؟

الهام: نه ، همون موقع بهتون میگم

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
sara دوشنبه 10 اسفند 1388 ساعت 15:39 http://www.joking.ir

http://www.joking.ir

[گل]سلام دوست عزیز
[گل][گل] عجب وب خوبی دارید
[گل][گل][گل]امیدوارم همیشه شاد باشید
[گل][گل][گل][گل]داشتم تو وب برای خودم میگشتم
[گل][گل][گل][گل][گل]که وب قشنگت رو دیدم کارت بیست بیسته
[گل][گل][گل][گل][گل][گل]امدم دعوتت کنم که به سایت من هم سر بزنی
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] این آدرسشه http://www.joking.ir
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] تونستی حتما سر بزن خوشحالم میکنی
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]یادت نره ها منتظرتم بیا یه چرخی بزن حتما خوشت میاد
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]گه هم خواستی منو لینک کنی این آدرس رو:
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] http://www.joking.ir
[گل][گل][گل][گل][گل][گل]با این متن:
[گل][گل][گل][گل][گل] ???سایت تفریحی توپ جوکینگ ???
[گل][گل][گل][گل]لینک کردی خبرم کن تا جبران کنم
[گل][گل][گل]منتظرت هستم تو جوکینگ
[گل][گل]یادت نره یه سر بزن
[گل]ضرر کردی با من

http://www.joking.ir

راستی اگه دوست داشتی تو گروه یاهو من هم عضو شو

این آدرس گروه یاهو:

http://games.groups.yahoo.com/group/jokingir/join

این هم آموزش عضویت تو گروه:

http://www.joking.ir/?page_id=34

این هم گروه گوگل من:

http://groups.google.com/group/jokingir

یادت نره ها حتما عضو شو ضرر نداره

اگه خواستی این آی دی یاهو منه ادش کن

jokingir

این هم ایمیل منه اگه کار داشتی یا مطلب جالبی داشتی برام بفرست خوشحال میشم دوست عزیز

jokingir@yahoo.com

شاد باشی

بای

[بدرود]

چشم
اینم لینک شما

رز دوشنبه 10 اسفند 1388 ساعت 16:10

:(
سلام
خوبین؟؟
اینقدر کوتا کوتاه مینویسی آدم دلش میخواد ادامش رو حدس بزنه
ولی نمیشه
منتظر ادامشم

سلام
باور کن میخوام بیشتر بنویسم
ولی
1- گردن درد امانم رو بریده و نمیتونم زیاد پشت دستگاه بشینم
2- شب عید هست و یه دنیا کار تو دفترمون
3- چشم ، اگر مقدور باشه بیشتر مینویسم

سلام دوست عزیز وب جالبی داری اگه با تبادل لینک موافقی منو به عنوان بزرگترین مرجع عکس لینک کن وخبر بده تا من هم همین کار کنم موفق باشی

چشم
این هم لینک شما

رز دوشنبه 10 اسفند 1388 ساعت 23:32

انشالا گردن دردتون خوب بشه

ممنون
شاد باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد