خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

ورود الهام به زندگی - قسمت چهارم

انگاری همه چی دست به دست هم میداد که از این ملاقات بهترین بهره رو ببریم و همه چی ردیف میشد و وقت هم به طبع اون اضافه هم میاوردیم

وقتی که دکتر داشت روی دندونم کار میکرد، به دنبال پاسخی برای ری اکشن های همسر الهام میگشتم و برام راستش ثقیل بود باور اینکه مردی 6 ماه با همسرش نزدیکی نکرده باشه و ...

اومدم پائین و وقتی رفتم دم ماشین دیدم سرش رو چسبونده بود به شیشه و خوابش برده ، از یه طرف دلم نمیومد بیدارش کنم چون میدونستم به این خواب خیلی احتیاج داره ولی خوب اصل اومدن بیرون ما هم این بود که اون کمی سبک بشه و حرفاش رو به یکی زده باشه و چون حرفاش نیمه تموم مونده بود سعی کردم به آهستگی بیدارش کنم، چند تا ضربه به شیشه زدم و بیدار شد و قفل ماشین رو زد تا درب ها باز بشن ، رفتم داخل ماشین

من: ببخشید که منتظر موندی، ولی مثل اینکه حسابی هم خوابت برد ها، دلم نمیومد بیدارت کنم ولی...

الهام: نه عزیزم ، خوب کاری کردی، دیشب رو نخوابیده بودم ، همش گریه میکردم

من: یه چیزی که برای من جای سوال هست اینه که چرا شما خانم ها همیشه تو اینجور مواقع گریه میکنید؟ مگه مشکل با گریه کردن حل میشه و یا اینکه از غلظت مشکل چیزی کم میشه؟

الهام: تو دیگه چرا این سوال رو میکنی؟ توی این همه مدت که ازدواج کردی جواب این سوالت رو نگرفتی؟

من: گفتم که، من و همسرم فقط پدر و مادر خوبی بودیم، اصلا زن و شوهر خوبی برای هم دیگه  نبودیم و همیشه فکر این بودیم که جواب همدیگه رو وقتی که طرف داره تیکه پرونی میکنه چی بدیم، اصلا از زندگی متاهلی چیزی نفهمیدیم، تازه تو باید به خاطر یه مسئله ای که خدا رو شکر بکنی این هست که بچه ندارین، چون اگر داشتین، با بودن یه بچه اونوقت نمیدونم عاقبت طلاقتون به کجا میکشید، یا باید مثل ما همدیگه رو به خاطر بچه ها تحمل میکردین، و یا اینکه ...

الهام: اگر بچه داشتیم که این مشکل ها رو نداشتیم، همه این دعوا ها و تصمیم برای جدائی از همین نداشتن بچه شروع شده

من: مطمعن باش اگر بچه هم داشتید، موضوع برای جر و بحث و یا احیانا" جدا شدن پیدا میشد

الهام: آره راست میگی

من: خوب از بهزاد بگو

الهام: چی بگم؟ بگم بی غیرته؟ بگم تو سکس من رو روی زمین و هوا رها میکنه و فقط به فکر ارضاء کردن خودشه؟ بگم با من بد حرف میزنه ولی اگر با یک مادینه دیگه صحبت کنه اونقدر مودب میشه که من گاهی تعجب میکنم از این همه مودب بودنش؟ از این بگم که اون میگه بشین خونه و در و دیوار رو نگاه کن و جائی نرو؟ از این بگم که میگه بخاطر من بمیر ولی خودش حتی حاضر نباشه تب کنه؟

من: الی جان همه اینائی میگی درست، اون اشتباه میکنه ولی نکته اینجاست که دلیل این کاراش چی هست؟ و یا اینکه چه عاملی مصبب این قضایا شده، آیا یه نفر دیگه رو دوست داره؟ نیاز جنسیش جای دیگه ای برطرف میشه؟ اگر کمی با خودت صادق باشی میبینی که تو هم تو بوجود اومدن این قضایا سهم بسزائی داشتی و داری ، حالا چه تصمیمی گرفتی از اون سه راهی که من پیشنهاد کردم کدوم رو انتخاب کردی

الهام: راه چهارم

من: قرار بود راجع به راه چهارم توضیح بدی،

الهام: الان توضیح میدم ولی قبلش میخوام کمی هم راجع به تو بدونم

من: همسر من هم یه جورائی سر ناسازگاری داره دیگه، خلاصه مختصر مفید گفتم که ما فقط به خاطر بچه ها با هم زندگی میکنیم، همین، صبح که بلند میشم، از چای و صبحانه خبری نیست ، ظهر که ناهارم بهم نمیده و باید از بیرون تهیه کنم، شام هم هر کدوم یه ساز میزنن، یه بار شب رفتیم شام رو بیرون بخوریم، فکر میکنی ما چطوری شاممون رو به آخر رسوندیم؟

الهام: خوب حتما همتون تو یه رستوران دور هم که نه شاید جدا جدا غذاتون رو خورده باشین، اصلا" نمیدونم، خودت بگو

من: یکی گفت من سیرابی میخوام ورفت تو مغازه کله پاچه ای، اون یکی گفت اه اه من از بوش بدم میاد و پیتزا میخوام و رفت تو دوتا مغازه اونور تر سراغ پیتزائی، فرح هم گفت من کباب میخوام و رفت تو مغازه کبابی، من هم مونده بودم با بردیا غذا بخورم؟ با فرشید و یا فرح؟ هر کدوم تو یه رستوران بله اینم شام خوردن و دور هم جمع شدن ما، حالا هی بگو بچه، اصلا ما از وقتی که بچه دار شدیم، صحبت و علاقمون نسبت به هم از نصف هم کمتر شد و بیشتر حواس و علاقه و محبت هامون منعطف شد به سمت بچه ها، بچه ها برای فرح نقش یه عروسک رو داشتن که تا کوچیک بودن و وقتی که با من دعوا میکرد، میدونست یه عروسک داره که بغلش کنه و در گوش عروسکش نجوا کنه و به من فحش و بد وبیراه بگه، من هم تو وسط زمین و هوا مثل تو رها میشدم، هر وقت میخواستیم نزدیکی کنیم، عین یه تیکه گوشت بی جون زیرم میخوابید و میگفت هر کاری دوست داری بکن، این هم سکس کردن ما اونهم تقریبا ماهی یکبار، اصلا ببینم، کی گفته که دیگران باید به فکر ما باشن و مارو درک کنن، چرا خودمون، شرایط رو برای خودمون رو براه نکنیم، خلاصه اینکه من اصلا دوست ندارم تو جدا بشی و یا اینکه نسبت به هم وابستگی احساسی پیدا کنیم ولی اینو میتونم بهت قول بدم که هر وقت دلت گرفت میتونی رو من به عنوان یه شنونده خوب حساب کنی

الهام: مسعود تو گلی بخدا

من: البته موقعش که بشه شاید من هم ان بشم، یه چیزی رو میدونی، ما الان داریم به حرفای هم گوش میدیم و گاهی هم برای هم ابراز احساسات هم میکنیم درصورتی که اگر همین موضوع ها از طرف مقابلمون در بیاد میگیم حالا ول کن و میگیم بزار بعد و یا اینکه یه جوری میخوایم از زیرش در بریم، قبول داری؟

الهام: کاملا

من: خوب ، حالا با تمام این تفاصیل از من چه انتظاری داری، یا بهتره بگم که چه کاری از من برای لایت کردن موضوع بر میآد؟

الهام: مسعود؟ یه خواهش

من: بگو اگر بتونم، عبائی ندارم

الهام: میتونی

من: خوب بگو

الهام: میتونم دستت رو تو دستم بگیرم؟ به این گرما احتیاج دارم

من: والا، فقط یه موضوع هست، نمیدونم اسم این کارم چی هست، خیانته و یا ... میدونی این جور مواقع من بعدش پیش وجدان خودم حسابی خورد میشم، همش خودم رو نکوهش میکنم که چرا جلوی خودم رو نتونستم بگیرم، البته تو تمام موارد گذشته من پیش قدم بودم و به همین دلیل به خودم میگفتم چرا جلوی خودم رو نگرفتم ولی نمیدونم، اوکی باشه، بفرما اینم دست من ولی اجازه بده بزنم کنار چون عادت ندارم یه دستم به فرمون باشه و یه دستم تو دست کس دیگه

الهام: نگفتم تو گلی، و دستم رو گرفت و گفت خوب بزن بغل

من: دختر دستت چرا اینقدر یخه؟

الهام: برعکس طبعم که گرمه، دستام همیشه یخه

من: نگران شدم، فکر کردم که فشارت افتاده که اینقدر دستات سرد و بی رنگه

الهام: نگران نباش به قول افراد کامپوتری دیفالت من اینجوری هست

من: اوکی خوب اینم دست من دیگه؟

الهام به چشمام خیره شد و گفت میدونی چند وقت بود که گرمای هیچ دستی رو نچشیده بودم؟

من: آره چرا که نه، چون خودم هم همینطورم

الهام: مسعود؟ الان چه حسی داری؟

من: راستش کمی معذب هستم و یه کم هم احساس آروم بودن میکنم، حس میکنم کمی سبک شدم ولی یه چیزی رو هم راحت بهت بگم از عاقبت اینجور ملاقات ها نگرانم، دوست ندارم نه برای تو مشکلی پیش بیاد و نه برای من، ما در واقع این ملاقات رو انجام دادیم تا وضع جفتمون کمی بهتر بشه نه اینکه خود این موضوع مزید بر علت بشه

الهام: مسعود راستش منم کمی آروم شدم، حس میکنم بالاخره یکی هست که به مسائل من حداقل توجه کنه، خود همین باعث آروم شدن میشه، در ضمن، ما شاید یه خلافی کرده باشیم ولی به قول تو مسبب این قضایا ما نبودیم

من: الی؟ مطمعنی که نمیخوای کار خودمون رو توجیه کنی؟

الهام:معلومه که همسرت رو با اینکه اینطوری باهات رفتار میکنه، هنوز دوست داری

من: مسلمه، اون اگر اونطوری که من میخوام باشه، مگه مرض دارم بیرون خونه به دنبال خواسته های معقولم باشم، یا تو اگر بهزاد اونطوری که تو میگی بود، مرض که نداری از یه شخص سوم درخواست ملاقات داشته باشی

الهام کمی سکوت کرد و من روم رو کردم به سمت خیابون، یک لحظه دیدم یه نقطه از دستم گرم شد وقتی برگشتم دیدم الهام دستام رو برده نزدیک لباش و دستم رو بوسید و صورتش رو به دستم میمالید.

نمیدونستم چه عکس العملی باید داشته باشم، دستم رو از تو دستش بیرون کشیدم و به آرومی سرش رو نوازش کردم، خیره به چشمام مونده بود و باز گفت

الهام: تو هم دوست نداری دستات رو بگیرم؟ چرا دستت رو میکشی؟ تروخدا یه چیز دیگه رو بهم بگو

من: چی؟

الهام: این ملاقات و یا این نوازش که از روی ترحم نیست؟

من: مگه تو نسبت به من احساس ترحم داری؟

الهام: نه گلم نه و باز صورتش رو مالید به دستم

من: الی جان ، ما وسط خیابون هستیم ها، فکر نمیکنی اینجا مکان مناسبی برای ابراز احساسات نیست؟

الهام: درست میگی، حواسم نبود، راستش همونطور که گفتم مدتها بود که گرمی دستی رو تجربه نکرده بودم

من: خوب اجازه میدی راه بیفتیم؟

الهام: آره، تو هم داره دیرت میشه، بریم و صورتش رو آورد جلو و سریع از گونه هام یه بوسه ورداشت

یه دفعه گرمم شد، باز ماشین رو نگه داشتم و اومدم پائین ماشین و یه سیگار روشن کردم، الهام از این حرکتم تعجب کرده بود، در ماشین رو وا کرد و اومد بیرون و گفت

الهام: از بوسیدن من ناراحت شدی؟ ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم

من: نه از تو ناراحت نشدم، از زمونه دلم گرفت که امثال من و تو چرا باید این حد اقل خواستشون رو توی خونه خودشون پیدا نکنن

الهام: دستم رو گرفت و کشید به سمت ماشین ، بریم مسعود، بریم

من: سیگارمو بکشم و بریم

الهام: مسعود هفته آینده میای با هم بریم ناهار بخوریم؟ مهمون من

من: الی جان بزار چند تا چیز رو همین الان مشخص کنم، من دوست ندارم تو دفتر کسی از این ارتباط و ملاقات ها بوئی ببره و در آینده نمیخوام بابت این قضیه حق السکوت پرداخت کنم، اگر هم کاری داشتی که میخواستی سریع بهم منتقل کنی، خوب بهم میل بزن، یا اینکه تو مسنجرت من رو اد کن، من الان ممکنه بگم آره میام، ولی فرح آدمی هست که اگر به بیرون رفتنم مشکوک بشه ، ممکنه تو ثانیه های آخر یه دفعه میگه منم میخوام باهات بیام و مجبورم اونو ببرم سراغ نخود سیاه و تو هم سر قرار حالت گرفته میشه و میفهمی که

الهام: با سرش بهم گفت آره، منم نمیخوام رو آشیانه کس دیگه ای خونه برای خودم درست کرده باشم، میفهمم، تا جائی هم که بشه رعایت میکنم

من: منم همین رو میخوام، سیگار رو خاموش کردم و نشستم تو ماشین، خوب الان من تورو کجا پیاده کنم راحت تری؟

الهام: همینجا راحت تاکسی گیرم میاد، ولی...

من: ولی چی؟

الهام: خواهش میکنم اجازه بده ببوسمت

من: الهام به عاقبت این کارا فکر کردی؟ میتونی تا آخرش بمونی؟ یا اینکه وسط مسطا تو هم جا خالی میدی؟

الهام بلافاصله صورتم رو آورد جلو و این دفعه لبهام رو بوسید، خدایا وسط خیابون آخه این چه کاری هست که این داره میکنه، و تحمل کردم و گذاشتم تا کارش رو بکنه و راضی این ملاقات رو به انتها برسونه

داشتم تحریک میشدم، خودمو کشیدم کنار ترو رو به الهام کردم و گفتم عزیزم ، خواهش میکنم خودتو کنترل کن، خواهش میکنم، الی، این درست نیست، سرش رو کشید کنار به چشمام خیره موند و سرش رو گذاشت روی پاهام، بعد یک دقیقه که سرش رو بلند کرد دیدم که چشماش باز خیسه و میخواد پیاده شه

من: این گریه دیگه بخاطر چی هست؟ ناراحتت کردم

الهام: نه عزیزم، گریم به خاطر این هست که چرا در و تخته رو با هم خوب جفت نکرده، تو به این مهربونی، باید خواسته معقولت رو بیرون خونه پیدا کنی، من یه جور دیگه

من: الی جان اشتباه نگیر، شاید من و تو هم با هم زیر یک سقف زندگی میکردیم، دیگه نظر فعلیمون رو نسبت به هم نداشتیم

الهام: مسعود بابت امروز خیلی ممنونم، امیدوارم که بتونم جبران کنم

من: فکرشم نکن، خدا نگهدار

الهام: خداحافظ رئیس و یه لبخند ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
رز چهارشنبه 12 اسفند 1388 ساعت 22:29

سلام
خوبین؟
اگه فایل صوتی هم بزاین من حتما گوش میدم
ببینیم ادامه این زندگی چی میشه
ما یعنی منو شوشو منتظریم
همیشه شاد باشی

سلام
امیدوارم که شوشو عروسک خوبی باشه و بزاره خانم رز همراه همسرش باقی قصه رو بخونن
شاد باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد