خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

یک خداحافظی کوتاه مدت

دوستان گلم سلام

من روز 5 شنبه یه جراحی دارم که باید برم بیمارستان

امیدوارم که بتونم برگردم و دوباره برای اول شما دوم برای دل خودم بنویسم

پس تا اون موقع { حدود 10 روز } یا حق

نظرات 7 + ارسال نظر
خواننده خاموش چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 08:26

سلام به امید سلامتی . ولی ما این 10روز میپوسیم که .
انشاالله سالم و سلامت برگردید و بیمارستان هم بشه جزو خاطراتی که قراره داستان بشه و برامون بنویسید.

خاموش عزیز سلام
خیلی خوشحال میشم وقتی شماها برام کامنت میزارین
انشالله زود ه زود برمیگردم

دخترک دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 ساعت 11:53 http://nazgol69.persianblog.ir/

ای بابا...حیف شد...
امیدوارم زودتر برگردی و حالت خوب باشه
به وبلاگم سر بزن

روانی سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 20:26

مسافر جان ایشالا که سالم و سلامت برمیگردی و اون نهارو به من و بانو میدی :دی

ممنونم عزیز
بابا کشتین مارو با این ناهار
من که به بانو اوکی دادم
گفتم پول ناهار از من
مکان و زحمت نوش جان کردنش با شما

دخترک سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 22:45 http://nazgol69.persianblog.ir/

سلام ممنون که اومدی.متن زیبایی نوشته بودی خیلی پر معنا بود

سلام عزیز
قابل شما رو نداشت

دخترک پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 13:53 http://nazgol69.persianblog.ir/

سلام بازم منم!!!
اول اینکه مرسی اومدی و بعدش اینکه خوشحالم که تورو یاد خاطرات قدیمی انداختم البته امیدوارم خاطرات خوبی بوده باشه!!
یه متن طنز آپیدم خوشحال میشم بهم سر بزنی!

سلام
چشم

درنین جمعه 31 اردیبهشت 1389 ساعت 14:27 http://manhamandornin.persianblog.ir

سلام

امیدوارم همه چیز به خوبی‌ بگذارد و شما همیشه سلامت باشید.

بهترین ها



سلام
ممنون عزیز

لیلا جمعه 31 اردیبهشت 1389 ساعت 21:30 http://asemoooneman.blogfa.com/

من صدا می زنم :
” باز کن پنجره ، باز آمده ام
من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو می رفتم ، می رفتن ، تنها ، تنها
وصبوری مرا
کوه تحسین می کرد
من اگر سوی تو برمی گردم
دست من خالی نیست
کاروانهای محبت با خویش
ارمغان آوردم
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا می زنم :
” آی با باز کن پنجره را “

سلام
بخدا اولین کاری که صبح انجام میدم این هست که پنجره رو به حیاط دفترم رو وا میکنم، ولی من هم دوست داشتم که اون موقع که پنچره وا میشه بخترین کسی که درکم میکنه پیشم باشه ولی ....

آنچنان میرفتم، تا رسیدم به در میکده متروکی ، در آنجا گفتند که باید 100 سال زیر باران خدا بنشینی ، تا که تطهیر جسم مسلمان گنه آلودت،همچنان میرفتم ، بگفتم آه عیسی به صلیبت سوگند، آه موسی به کریمت سوگند، دگر از دست مسلمانی این قوم مسلمان بنما خسته شدم، همچنان میرفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد