خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

شب زدگان - قسمت اول

 زندگی ما آدما یه قصه ی قدیمیه که مثل ققنوس هی میمیره و توسط یکی دیگه این قصه تکرار میشه همیشه تازگی داره خاطره ای صمیمیه شب زده ها زیر یه سقف وقتی که با هم میشینن قصه ی زندگیشون تو آیینه ی هم میبینن با یکی بود یکی نبود با قصه های رنگارنگ
شب زده ها سر میزنن به فردای خوب و قشنگ همنفس همیشگی بیا برات قصه بگم قصه های شیرین و تلخ از شادی و غصه بگم غمها و شادیامون و بیا تا قسمت بکنیم بیا که از شب زده ها دوباره صحبت بکنیم

شب زده ها شرح و حال معتادانی هست که بدنشون از سم مواد مخدر پاک شده و برای بهبودی همدیگه تلاش میکنن، دور هم حالا یا تو فضای بسته و یا تو فضای باز جمع میشن و از حال و احساس هم میگن و به این صورت برای پاک موندن به هم کمک میکنن، اینکه من از اسم معتاد هنوز برای این افراد استفاده میکنم دلیلش رعایت سنت هائی هست که ما بین خودشون متداول هست و اونا درسته که دیگه از مواد مخدر استفاده نمیکنن ولی بیماری اعتیاد مثل درختی میمونه که از هر شاخه و برگش یکی از نشانه های اعتیاد مثل اعصاب نداشتن، وسوسه بازگشت، و خیلی چیزای دیگه تو اونها ممکنه دوباره ریشه پیدا کنه و مسبب لغزش بشه، اونا معتقد هستند که این بیماری تا آخر عمر همراهشون هست و با چندین راهکار که معروف به 12 قدم و 12 سنت هست سعی در خود شناسی و خود آگاهی و کنترل رفتار خودشون ، سعی در ادامه بهبودیشون دارن،

رسم انجمن در همه جای ایران به این صورت هست که جلسه مدت زمانش 90 دقیقه هست، یک خوش آمد گو فرد ی رو میخواد وارد جلسه بشه در آغوش میگیره ، جلسه توسط یکی که سن پاکیش بالای 9 ماه باشه اداره میشه و یک منشی داره و تازه واردین یعنی کسانی که سن پاکیشون کمتر از یک ماه باشه خیلی پیش اونها عزیز هست

اینجا تو این قصه میخوام از احوال اونها بنویسم

هشت سال پیش  بود که از مصرف مواد مخدر خسته شده بودم ، تصمیم گرفته بودم که این کارها م رو بزارم کنار، همیشه هر وقت یکی بهم میگفت معتاد عملی خیلی ناراحت میشدم ولی حقیقت تلخ بود و من اونچه که اطرافیانم میگفتن بودم ، ( زندگی میکردم که مواد مصرف کنم و مواد مصرف میکردم که زندگی کنم ) معتاد به کسی میگن که هیچ کنترلی روی کارهاش نداره و تمام کارهاش رو تحت تاثیر مواد مخدر انجام میده ، حالا تو این پروسه شدت و ضعف هائی هم وجود داره ، بگذریم ، همیشه میگفتم من از پس این کار بر میام و امکان نداره کارتن خواب بشم و اگر یک روز به اون مرحله رسیدم خودم رو خلاص میکنم ، صورتم داشت افت میکرد، همه بهم میگفتن چرا چهرت اینقدر خسته هست ، تکیده شدی ، من هم پا دردم رو بهانه میکردم ( آخه دچار بیماری تخریب شدید مفاصل شده بودم و 5 دفعه در ناحیه لگن عمل جراحی روی هر دو پا انجام داده بودم و دیگه دارو جواب کارم رو نمیداد ) و میگفتم شبها بی خوابم و از اینجور تو جیح هات ،  بعضی ها میگفتن چرا اینقدر عصبی هستی { خوب معلومه خمار بودم } تو که اینجوری نبودی و میگفتم تاثیر دارو هائی هست که مشت مشت می خوردمشون، زنم باهام سعی میکرد بیرون نیاد، یه روز بهم گفت خودت که حواست نیست ولی وقتی با چشمای قرمز باهام میای بیرون زیر نگاه مردم خورد میشم، ولی میگفتم کو... لق مردم کرده، کار خودتو بکن ، و ....

پسرم تازه زبونش راه افتاده بود و به مادرش میگفت اگر بابا هفت تا { بیشترین عددی که بلد بود هفت بود و یعنی خیلی } سیگار بکشه مثل اون آقا هه { اشاره به یک کارتن خواب } دولا دولا راه میره  ، وضع مالیم بد نبود و درآمد مکفی داشتم ولی گاهی ترور شخصیتی میشدم و گاهی سرکوفت میشنیدم ، بگذریم ، از این اوضاع دیگه حالم داشت بهم میخورد، باید یه سر و سامونی به زندگیم میدادم ، تصمیم گرفتم وقتی که برای مرخصیم اومدم تهران برم یکی از مراکز سم زدائی و خونم رو از مرفین تصفیه کنم، البته ناگفته نمونه که تو مدت مصرفم انواع و اقسام ترک ها رو تجربه کرده بودم یابوئی{ یعنی مثل یابو بدون قرص و تحمل همه دردهاش } با قرص، با سرم ، و هزار نوع دیگه ولی همیشه به علت دردهای ثانوی و یا طولانی شدن بی خوابی ها که گاهی 10 شب تا صبح پلک هم نمیزدم و صبحش مجبور بودم برم سر کار و رنگ و روم میشد عین میمون و همه میگفتن چرا اینقدر کبود شدی؟ و خستگی مفرط باعث میشد که دوباره بازگشت داشته باشم و با مصرف اولین بار مثل یه بچه خوابم میبرد و رنگ و روم دوباره بر میگشت، این کار چندین و چند بار تکرار شده بود، و باز قصه از اول و مصرف روزانه، بگذریم ، رفتم پیش یه دکتر که متخصص این کار بود

دکتر : خوب مصرف شما در روز چقدر هست

من : روزی دو گرم آقای دکتر

دکتر: چی مصرف میکردی؟

من: تریاک

دکتر: مصرفت خوراکی بوده یا کشیدنی؟

من: کشیدنی ولی مواقعی که مکان برای کشیدن نداشتم میخوردم

دکتر : چند وقته ؟

من: دوسالی میشه که هر روز شده ولی حدود هشت سال هست که مصرف کننده هستم یعنی هفته ای یه بار و ماهی یه بار و بعدش هر وقت پادردم عود میکرد و این دوسال آخر هر روز

دکتر: چرا میخوای از روش فوق سریع استفاده کنی؟ چرا متادون درمانی رو انتخاب نمیکنی و یا روش سریع رو

من : آقای دکتر خودم رو میشناسم ، عوارض بعد از 72 ساعت کلافم میکنه و بی خوابی هاش باعث بازگشتم میشه

دکتر: بسیار خوب، فردا برید این بیمارستان و مبلغ 400 هزار تومن بریزید به حساب ، شما  شش ساعت تو اطاق عمل خواهید بود و یک شب هم از شما تو بیمارستان مراقبت بعمل میاد و فرداش میتونید برید خونه ، دو روز هم تو خونه استراحت کنید و روز سوم برید سر کارتون

من: دکتر یعنی بعد از اینکه از اطاق عمل اومدم بیرون من پاک هستم

دکتر: انگار که تازه متولد شدین و خون شما از هرگونه سمی پالایش میشه و دوباره به سیستم بدنتون بر میگرده

زنم : آقای دکتر خطری که تهدیدش نمیکنه؟

دکتر: خانم خیالتون راحت باشه، پس من این پول رو بابت چی میگیرم، متخصص بیهوشی بالا سر مریض تا ترخیص هست و یک پرستار ویژه تا صبح به مریض سرویس میده

اعتماد کردم و رفتم بیمارستان ، رفتم اطاق عمل ، چقدر سرد بود اونجا، انگار من رو تو غصال خونه برده بودن، منتظر بودم تا دکتر اومد، دو تا رگ یکی از این دست و یکی برای برگشت خون از اون دستم گرفت و ماسک بیهوشی رو روی صورتم گذاشت،

دکتر: نفس عمیق بکشین و از ده بشمار بیا پائین

من: ده، نه، هشت و دیگه چیزی نفهمیدم

وقتی که داشتم بهوش میومدم  از زبون همسرم

ولم کنید، بزارید برم بکشم، آخ، آخ  درد داره

همسرم: دکتر شما که گفتید بدون درد هست

دکتر: خانم ایشون داره هذیون میگه و تو ریکاوری هستند، دو ساعت دیگه حالش خوب میشه و کامل به هوش میاد، صبور باشین

صبح ساعت 8 رفتم اطاق عمل و عصر ساعت 14 اومدم بیرون و اولین باری که ساعت رو دیدم و هوش و حواسم سر جاش اومد دیدم ساعت 10 شب هست

من : نانا؟!!

همسرم : جانم

من: یه سیگار به من بده

همسرم : اینجا که بیمارستانه نمیشه سیگار بکشی

من: غلط کردن، اطاق خصوصی گرفتم که راحت باشم، در رو ببند تا بوش بیرون نره پنجره رو هم باز بزار

بالاخره با هر لج بازی که بود سیگارم رو روشن کردم ، وسطای سیگارم بود که در اطاق باز شد

پرستار: داری چیکار میکنی؟ بزار چند ساعت از عملت بگذره بعد، اصلا مثل اینکه حواست نیست کجائی، خانم شما چرا اجازه دادی؟

من: خانم؟ شما معمولا یه جای خصوصی میخواین وارد شین در نمیزنید؟

پرستار: اگر بخوایم بگیم خلاف نکنید نخیر آقا در که نمیزنیم هیچ بلکه با لگد هم سیگار طرف رو خاموش میکنیم، البته ببخشین ها من بچه پائین شهرم نمیتونم مثل شما مودبانه صحبت کنم، بده بینم اون لعنتی رو الان سوپروایزر بخش میاد و حساب همه مارو میزاره کف دستمون، سیگار رو گرفت و خاموش کرد و پاکت سیگارم رو هم برداشت

من: ببین، اگه موضوع لات بازی باشه من از تو لات ترم ها، حالا پاکت سیگار رو میبری؟ من رو که توی شیشه هم بکنن باید کارم رو انجام بدم

پرستار : رو به زنم ، خدا به دادت برسه ، اینم شوهره تو داری؟ با این اخلاقش چطوری میرفت جهنم

من: پشت سر شما، آخه خانم ها مقدم ترند

پرستار : مزه نریز، میگم دوباره بیهوشت کنن تا باز عربده بکشی ها

من: خداحافظ، فیض بردیم

تا رفت بیرون دستم رو کردم زیر تشک و یه سیگار که قایم کرده بودم در آوردم

من: نانا، کمکم کن بیام دم پنجره

همسرم: رضا توروخدا بی خیال شو ، الان باز پیداشون میشه ها

من: جون هرچی مرغه سربه سرم نزار، من الان سیگار میخوام

با هر جون کندنی بود رفتم دم پنجره و سیگارم رو تا آخر کشیدم، وقتی که سیگارمو پرت کردم پائین، باز همون پرستاره اومد و گفت نه تو آدم بشو نیستی، بخواب تا آمپول نوش جون کنی و بخوابی، آمپول رو دیدم گفتم  بابا اینا رو که گاو و فیل میزنن،

پرستار: اگر مریض آدم باشه، سواد هم داشته باشه و به مودبی شما باشه، رو در و دیوار رو میخونه که نباید سیگار بکشه ، اگر هم توجه نکنه سر و کارش با این سایز سرنگ ها میفته

من: بابا بگم غلط کردم خوبه

پرستار: نه پسر مودب، باید بزنیم، برو رو تخت بخواب و بکش پائین

من: ای بابا، جان هر چی مرغه سایزش رو عوض کن

پرستار: جان هر چی خروسه راه نداره ، باید تا ته نوش جان کنی

خوابیدم و اونم نامردی نکرد ترتیب مار و داد و بعدش هم چند تا دارو داد و من خوردم، خوابیدم و نصفه شب بیدار شدم حس کردم خون تازه ای تو رگهام جریان داره، کمی تو پاهام احساس بیقراری میکردم ولی قابل تحمل بود ، دیگه مشغول صحبت با همسرم ناهید شدم

من: نانا تو هنوز نخوابیدی؟

همسرم: اومدم که بیدار بمونم و مراقب تو باشم

من: بخواب خوشگلم، پس این پرستار بد اخلاق چیکاره هست، اگر کاری داشتم صداش میکنم

همسرم: نه بیدار میمونم

من: کی صبح میشه بریم خونه خودمون

همسرم : دو ساعت دیگه

من: کمکم کن از تخت بیام پائین

همسرم: سرت گیج میره و منم تنهائی زورم نمیرسه تو رو نگه دارم ها

من: خیلی خوب ، پس کمکم کن بشینم

صبح شد و دکتر اومد با یه کیسه قرص و یه دستور مصرف قرص ها و گفت به سلامت برید خونه و یه بروشور بهم داد که اینجا آدرس جلسات معتادان گمنام هست ، سعی کن بری ، برات خوبه، بهت کمک میکنه که پاک بمونی

من: باشه آقای دکتر

لباس هام رو پوشیدم و رفتم از پرستار بخاطر رفتار دیشبم عذر خواهی کنم و خداحافظی

من: خانم پرستار؟ اومدم بابت رفتار دیشبم عذر بخوام و خداحافظی کنم

پرستار: خواهش میشکنم، میدونم که کارات دست خودت نبود ، ولی خودمونیم خدا به داد زنت برسه خیلی لج بازی جوجه لات و بعدش یه لبخند و خدا کنه دیگه اینطرفها پیداتون نشه

همسرم: خداکنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد