خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

شب زدگان - قسمت ششم

اکبر: معجزه اینجا همینه دیگه، زیاد خودت رو اذیت نکن، فعلا با پاکیت حال کن، دعا کردی امشب خوابت ببره؟

من: آره

اکبر: بعد از جند شب بی خوابی خوابت برد؟

من: 5 شب

اکبر : بهت قول میدم یواش یواش درست بشه

من: امیدوارم

اکبر: اون پسره رو میبینی؟ { اشاره به یه پسر 17 ساله }

من: آره

اکبر: تقریبا هم سن پسر تو هست و تازه از کمپ اومده، سن پاکی تو با اون یکی هست، یه کم هوا شو داشته باش

من: چرا من؟

اکبر: چون بعدش میفهمی پسرت چه غلطی میکنه و میتونی جلو گیری کنی، الان سیگار هست فردا یه چیز دیگه، پسرت فکر میکنه تو قدیمی فکر میکنی، بهتره خودت رو به روز کنی داداش

من: حتما

اکبر رو رسوندم دم کوچشون و رفتم خونه، باز هم بی خوابی و بی خوابی و بی قراری، ولی حس میکردم که وضعم داره بهتر میشه و تحمل رو پیشه کردم

ساعت 1.5 شب رو نشون میداد و خوابم نمیبرد، ولی این رو میدونستم که بدنم به مواد احتیاجی نداره و باید این پروسه رو تحمل میکردم تا بالاخره یک روزی به حالت عادی برگردم، خواستم با اینترنت خودم رو مشغول کنم ولی اصلا حال و حوصله این کار رو هم نداشتم، بلند شدم و زدم بیرون از خونه، ترسی هم نداشتم که یک وقت ایست و بازرسی بخواد جلوم رو بگیره، برام جالب بود اصلا دوست داشتم یکی پیدا بشه جلوم رو بگیره و برخلاف سری های قبل سرم رو بالا بگیرم و بگم من که جرمی مرتکب نشدم و اونها هم عذر بخوان و بزارن برم، ترجیح دادم تو اتوبان های تهران شب رو به صبح برسونم، نمیدونم چطور شد که سر از بوستان آب و آتش حقانی در آوردم، ماشین رو پارک کردم و از پله ها رفتم بالا، چه سکوت باحالی داشت، چند تا شب زده هم مثل من اومده بودن اونجا ، رفتم یه گوشه و نشستم به کارهای گذشته خودم فکر کردم، کمی با خدای خودم صحبت کردم و ازش خواستم که اول سلامتی من رو بهم برگردونه و دوم اینکه افکار پلید و وسوسه رو از من دور کنه، کمرم درد گرفته بود و نیاز داشتم کمی به حالت دراز کش باشم، برگشتم تو ماشین و صندلی رو خوابوندم و پنجره ها رو باز گذاشتم تا هوای لطیف پارک تو ماشین رو پر کنه، چشمام رو بستم، نمیدونم چی شد که خوابم برد ولی به نیم ساعت نکشیده بود که با صدای موتور نگهبان پارک از خواب پریدم، باز ماشین رو روشن کردم و زدم تو اتوبان همت، رفتم تا آخرین قسمت همت و برگشتم به سمت شرق، تقریبا هیچ ماشینی تو اتوبان نبود و من هم با موزیک لایت و سرعت کم داشتم به سمت شرق بر میگشتم، گرسنم شده بود، تازگی ها بد جور شکم وا کرده بودم، بهترین جا برای سیر کردن شکم کله پاچه ای بود که تو فلکه اول تهرانپارس 24 ساعته هست، رفتم یه پرس بناگوشت خوردم و دیدم ساعت 5 صبح هست و برگشتم طرف خونه، یواش در رو وا کردم، همه خواب بودن، آروم رفتم تو حمام و خواستم یه دوش بگیرم، یک دفعه دیدم در حمام زده شد ،

در رو که وا کردم دیدم همسرمه و شک کرده بود که نکنه من که زدم بیرون رفتم مواد تهیه کنم و تو حمام استفاده کنم، در رو کمی باز تر کرد و دوربینش رو یه دور دور حمام چرخوند و خیالش که راحت شد رفت بخوابه، گفتم که هنوز به من اعتماد نداری؟ گفت چرا دارم، خیالمو راحت کردی، گفتم ولی تو با زیر ذره بین بردن من باعث رنجشم شدی، من مریض هستم و هنوز خوب نشدم، خوابم نمیبره، به همین خاطر زدم بیرون خونه تا شماها رو بیدار نکنم، اون هم به خاطر اینکه موضوع رو کمی لایت کرده باشه یه بوسه از گوشه لپ هام کرد و گفت پسر شیطون و رفت بخوابه، دوشم رو گرفتم و دیدم ساعت نزدیک 6 صبح هست گفتم برم سر کار بهتره، همه تعجب کرده بودن که من اون موقع صبح تو محل کار پیدام شده بود، بعد از کار و کمی استراحت تو خونه و یه ته بندی با نون بربری و پنیر و گوجه خیار رفتم طرف اکبر که باهاش برم جلسه

من: سلام داداش

اکبر: ببببببببببببببببببببببببه داش علی گل ، یه دونه باشی ، خوبی داداش؟ خوابیدی؟

من: آره نیم ساعت

اکبر: فعلا همین بسه ولی بدون که حتما درست میشه، بهت قول میدم، بریم داداش؟

من: بریم

اکبر: مثل اینکه خیلی هوس جلسه داشتی که زود اومدی

من: آره، جلسه لازم هستم حسابی، وقتی میشینم بین اون افراد مشکلات خودم فراموش میشه

اکبر: آره، تو باید خدا رو خیلی شاکر باشی که الان ماشینت رو داری، کارت رو داری، خانوادت رو داری و پذیرشت کردن، میبینی چند نفر دعا میکردن که فقط کار گیرشون بیاد؟

وقتی رفتیم طرف جلسه طبق سنت با خوش آمد گو همدیگه رو بغل کردیم و نشستیم پای صحبت اونائی که تجربه میدادن

گرداننده جلسه:  ما محرمان خلوت انسیم غم مخور     با یار آشنا سخن آشنا بگو

به نام خدا مصطفی هستم یک معتاد

جمع حاضر : سلام مصطفی

میخواستم از گذشته خودم براتون بگم ولی بهتر دیدم که اشاره ای به گذشته نداشته باشم، ماها هرکدوم به نوبه خودمون تخریب های زیادی داشتیم ولی الان میخوام بگم که بیماری ما فقط مواد نبود، امروزه به این نتیجه رسیدیم که ما عاجزیم، بیماریمون هر چند وقت یک دفعه به ما سر میزنه، من فقط و فقط الان 14 ماه هست که پاکم و بین شماها هستم، هنوز دارم با کله خودم راه میرم، بعد 14 ماه نتونستم راهنما بگیرم و از حال و احساس خودم صحبت کنم، هنوز نتونستم کاری پیدا کنم، هنوز برام اتفاقاتی که دور ر برم میفته مهم نیست، بابام خسته هست از سر کار میاد ، باید یه لیوان آب دستش بدم خسته هست میگم به من چه، فلانی مرد به من چه ، اون یکی امشب عروسیشه به من چه، آخه خدا تا کجا این بی تفاوتی ها باید ادامه داشته باشه؟ من کی آدم میشم، میام اینجا ولی نمیدونم برای چی، برای کی، نه دلخوشی دارم و نه چیزی، میام اینجا شب ها کلوپ بازی ، صحبت های 100 تا یه غاز، یه وقت به خودم اومدم میبینم که 14 ماه از آخرین مصرف من گذشته و فقط تنها کاری که تونستم انجام بدم این هست که مواد نزدم، من منتظر چه اتفاق خاصی باید باشم؟ اصلا اگر آدم عادی شدم چه اتفاقی میفته، آهای اونائی که چند سال از پاکیتون گذشته مراقب باشید مثل من بی انگیزه نشین، من الان دارم رو لبه تیغ راه میرم، احتمال لغزشم هست، آهای تازه وارد ها مثل من مغروراه عمل نکنین و بگین که من خودم میتونم تو بهبودیم پیشرفت کنم، مراقب باشید مثل من نشین، همون ماه اول راهنما بگیرید، با دوستای بهبودی آشنا شین، شماره تلفن بین هم رد و بدل کنید، خسته شدم میگم که چی آخه ، چرا هنوز نتونستم مثل آدم های عادی زندگیم رو شروع کنم؟ اینا امروزه عجز های منه و خواستم اقراشون کنم تا کمی سبک بکشم، یکی دیگه از عجز های من مسائل جنسی هست، من مصطفی الان تا خرخره تو سکس گرفتارم، با این و با اون، نمیتونم خودم رو کنترل کنم، تورو خدا اگر کسی راهکاری داره اگر کسی جوابی داره من رو به خودم بیاره، جلسه برای مشارکت باز هست ، ممنون که به حرفام گوش دادین

جمع حاضر : ماشا الله

چند نفر قدیمی دستهاشون رو به علامت مشارکت بالا بردن و منتظر اجازه گرداننده شدن

گرداننده جلسه: شما دوست عزیز

شکر خدا علی هستم یک معتاد

جمع حاضر : سلام علی

دوست عزیز، مسائل جنسی هم یکی از نعمتهائی هست که خدا بهمون داده و جزو غریزه های ما هست که بعد از بهبودیمون اود میکنه و باید ازش استفاده کنیم، ولی دینمون و عرف میگه که باید استفاده صحیح از اون بکنیم، در غیر این صورت فرقی با حیوان تو استفاده بجا و نابجاش نداریم و اگر هم بخوایم سرکوبش کنیم که با این درختی که زیرش نشستیم فرقی نداریم، همونطور که خودت اشاره کردی شما هنوز راهنما نگرفتی و وقتی این افکار و سکس به مغزت میاد نمیدونی باید چیکار کنی؟ تو باید برای خودت یه برنامه بزاری و مخ خودت رو درگیر این چیزا نکنی، باید از تنهائی بپرهیزی، این بهترین کار برای شما هست ، ممنون که به حرفام گوش دادین

جمع حاضر ماشالله

گرداننده جلسه رو به یکی دیگه از حاضرین ، شما دوست عزیز

شکر خدا حبیب هستم یک معتاد

جمع حاضر سلام حبیب

حبیب سلام به دل های پاکتون ، خدا رو شاکر هستم که بین شماها هستم و یک روز دیگه پاکم ، دوستان توجه داشته باشید اگر هم میخواین راهکاری ارائه بدین تو شرایط مساوی راه کار بدن، طرف متاهل هست، حشرش میزنه بالا ، نزدیکیش رو با همسرش میکنه و بعد میره غسلش رو میکنه و میاد تو جلسه میگه باید خودت رو کنترل کنی، بابا، این بابا میگه کار نداره، پول نداره، زن نداره، خوب باید راهکاری که میدین کاربردی باشه یا نه؟ دوست من خودت رو اذیت نکن، این نیز بگذرد، همه ماها بعد از بهبودیمون این غریزمون عود میکنه، مهم نیست که با کی سکس میکنی، چون اگر نمیخواست که پیش تو نمی اومد، تازه اگر هم تو نبودی با یکی دیگه این کار رو میکرد، شاید تو تنها باشی ولی برای یک آدم تنها تو تمام دنیاش باشی، چرا خودت رو اذیت میکنی؟ اگر ماها میتونستیم خودمون رو کنترل کنیم که بیمار نمیشدیم، میشدیم یه قدیس، اصلا اینجا چیکار میکردیم، اینجا هستیم تا باشنیدن این اعترافات عبرت بگیریم، نگران این نباش که شاید گمنامیت شکسته بشه و بقیه تو کلوپ بازیهاشون حرف تو رو زمزمه کنن، تو هم آدمی و آدمی هم میتونه اشتباه کنه، از کجا معلومه که وقتی تو داری با یکی سکس میکنی داری بهش بهترین لطف ها رو میکنی و اونو از انزوا در میاری؟ خودت رو ببخش داداش، به دور و برت کمی نگاه کن، همه اینائی که اینجا نشستن از این کارا میکنن، یکی مثل تو شجاع هست و اعتراف میکنه و یکی قایم میکنه، زیر چشم همه رو ببینی میبینی که بعضی ها دچار خود ارضایی هستن

جمع حاضر با صدای بلند میخندند

وقت جلسه رو نمیگیرم ، ممنون که به حرفام گوش دادین

حبیب با اینکه حرفاش رو با طنز میزد ولی مشخص بود که کله پری داره و حرفاش به دل همه مینشست،

گرداننده جلسه: اشاره به یک طرف دیگه جلسه شما دوست عزیز

شکر خدا وحید هستم یک معتاد

جمع حاضر : سلام وحید

سلام به دلای پاک همتون، دوستان نمیخوام موج منفی فرستاده باشم ، ولی من یک مسافر کش هستم و با ماشینم کار میکنم، چیپ ان ا رو جلوی ماشینم چسبوندم، حالا اگر کسی بدونه این چیپ چی هست که میشه یک دوست جدید بهبودی، اگر هم نه که متوجه نمیشن،

یه روز داشتم با ماشین مسافر میزدم یه جوون معتاد رو سوار کردم که حال بدی داشت، عرق از سر و صورتش میریخت و هی دستمالش رو میکشید به صورتش و اونو میچلوند، میخواستم پیادش کنم ولی یک دفعه یه تلنگری بهم خورد که خودت رو یادت رفته ؟ یادت رفته بد تر از این بودی، اگر اون موقع یکی با تو این معامله رو میکرد خوب بود؟ ماها زود عجز های خودمون رو فراموش میکنیم، یادمون نره کی بودیم و چی بودیم، به الان خودمون مغروز نشیم که ما الان پاکیم و این حرفا، بعد از اینکه با اون مسافر تنها شدیم ، گفت آقا شما ان ای هستید؟ گفتم آره، گفت چند وقته و من هم گفتم حدود دوسال

طرف زد زیر گریه و از حال روز خودش گفت، گفت من خودم 8 سال عضو انجمن بودم، راهنما بودم، ره جو داشتم ، دوازده قدمی و دوازده سنتی بودم، یه شب تولد یک سالگی یکی از ره جوهام بود و دعوت شده بودم به تولدش، این که میگن به زمین بازی قدم نزارین راست میگن، رفتم تولد و دیدم مشروب داره سرو میشه، گفتم این کارا چیه؟ گفتن دو تا پک که اشکال نداره گفتم نه مگه تو جلسات گفته نمیشه که بسیاری از ما الکل رو چیز دیگری میدونیم ولی خود الکل ماده مخدر هست، پس بی خیال من نیستم، بچه ها هم گفتن حالا فردا میخوای گمنامی مارو بشکنی و لومون بدی و بفروشی مارو، گفتم من که آدم فروش نیستم، گفتن اگر نیستی پس با ما بخور، دو تا استکان برای ما ریختن و من هم چون میخواستم تائید بشم خوردم، شب هم سیگار کشیدم و دو روز بعدش سیگاری و بعدش دوباره با مواد سفید شروع کردم، یه دفعه به خودم اومدم و دیدم تو این وضع فعلی هستم، دوستان ماها باید بدونیم که اسیر ره جو و یا راهنما نباید بشیم، ما باید مغز خودمون رو هم بکار بگیریم، اونا هم مثل ما یه بیمار بودن و خدا نیستن که اشتباه نکنن، بعضی از ماها سن پاکیمون وقتی زیاد میشه به خودمون مغرور میشیم و میگیم من از پسش بر میام، این اشتباه رو نکنید، من هیچ چی نمیتونستم به طرف بگم چون خودش استاد موعضه بود ولی غرورش و دنبال تائید بودن کار دستش داده بود، تورو خدا نگین من که دیگه الان دو یا سه سال هست پاکم و جلسه رفتنمون رو کمرنگ کنم، وجود شما باعث میشه یه تازه وارد از شماها پیام بگیره، خالی نکنید اینجا رو ، شماها نباشید خیلی از ماها هم اینجا نیستن، تورو خدا اینقدر به روز مرگی اهمیت ندید و به سلامت خودتون اهمیت بدین و به اینکه یک روزی هم شماها به عنوان تازه وارد اینجا اومده بودید، اگر جمع قبلی شماها نبودند شما ها هم الان پاک نبودین

ممنون که به حرفام گوش دادین

جمع حاضر ماشا الله

گرداننده جلسه همزمان با حلقه کردن دستان اعضای دیگر دعای آؤامش رو خوند و من یک شب دیگه رو تموم کردم،

حرفای این آخری بد جور رفت تو مخم

اکبر : رضا جون داداش چرا حرفی نمیزنی، از کسی رنجشی داری؟

من: راستش کمی ترس اومده سراغم، طرف بعد 8 سال پاکی زده، من که الان همه دارن کمکم میکنن پاک بمونم، اگر یه روزی این بلا سرم بیاد چه جوابی دارم به آدم های دور و برم بدم؟ نمیگن این همه شعار دادی حالا شدی حکایت اون عروس تعریفیه؟

اکبر: شاید این اتفاقات برای من و تو هم بیفته ولی اگر اصولی که تو برنامه میگه رعایت کنی پاک میمونی، اون بابا باید زمین بازی رو ترک میکرد، خودش مونده پس تاوانش رو باید میداد

من: آخه پاک موندن به چه قیمتی؟

اکبر: معتاد و عملی بودن به چه قیمتی؟ مخ خودت رو به کار نگیر و منفی ها رو بریز دور، از خدا بخواه که خوابت ببره و فعلا با پاکیت حال کن

من: بریم عمو هوشنگ

اکبر : بریم داداش، کف چائی هستم و قلیون

آخه اکبر سیگار رو هم ترک کرده بود و شب به شب یه قلیون میزد،

اکبر رو رسوندم دم خونه و سعی کردم از میون صحبتها منفی هاشون رو بریزم دور فقط به اون صحبتهائی که پیام بهبودی داشت فکر کنم 

نظرات 3 + ارسال نظر
کلبه ی تنهایی من یکشنبه 9 مرداد 1390 ساعت 18:46

مگه نمیگن هر یه پک قلیون برابر با ۱۵-۲۰ نخ سیگاره ؟
سیگار ضررش از حشیش هم بیشتره پس قلیون از همه چیز مضرتره .
شوهر من هم قلیون زیاد میکشه و هرچی بهش میگم نکش ...
کمکم کن .
اینایی که تا حالا گفتی خیلی خوب بودن و تجربیات عالیی بودن اما واسه رهایی از قلیون چه کمکی میتونی به شوهرم بکنی ؟
مرسی از لطفت

بله چون دود قلیون مرطوب هست و مستقیم تو ریه میچسبه
چشم سعی میکنم به طور خصوصی برات یه پیام بزارم

کلبه ی تنهایی من سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 17:01

سلام
پس من منتظر پیام خصوصیت هستم .
ممنون

من که گذاشتم به دستت نرسید؟

کلبه ی تنهایی من چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 08:33 http://kolbeyetanhaiyeman.blogsky.com

سلام
نه هیچ پیامی از طرف شما نداشتم

اوکی
یه بار دیگه برات مینویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد