خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

مصطفی کلانتر - قسمت سوم

اکبر نون خالی خور: مصی طرف رو که خط خطیش نکردی شر بشه واسمون؟

مصطفی: نه داش اکبر، با دسته ضامن دار 4 تا خوابوندم تو کلش

حسن خشتک : چه شود امشب، آق مهدی رو روشنش میکنیم با این امانتی

وقتی رسیدن میدون خراسون یه راست رفتن سراغ مهدی خر ابرو تو گاراژ خونساریا

اسمال یه دست دم در واستاده بود و داشت با یه چاقو بازی میکرد، آقایون فرمایش

مصطفی کلانتر: برو بوگو بزگترت بیاد

اسمال یه دست: آب که سر بالا بره قورباغه ابو عطا میخونه

حسن خشتک: آق مهدی منتظره، پیغوم بفرست حسن و اکبر و مصی اومدن

اسمال یه دست: اینجا جای بچه ها نیست

مصطفی دست کرد جیبش تا چاقوشو در بیاره که اکبر جلوشو گرفت

اکبر نون خالی خور: هوشششششششششششششششششش یواش ، اسب حیوان نجیبی است، تصفیه حساب بمونه واسه بعد، بعدشم فکر نکنم با یه دست حریف مصطفی کلانتر بشی

از ته گاراژ صدائی دو رگه اومد کیه اسمال

اسمال یه دست : حسن خشتک و اکبر نون خالی خور و نوچشونه آق مهدی

مهدی خر ابرو: بوگو بیان تو ببینم، نو چشون کیه؟

حسن خشتک : غلام شوماست آق مهدی، مصطفی کلانتره

مهدی خر ابرو: امانتی رو آوردی؟

حسن خشتک : البت که آوردیم، خوبشم آوردیم، در ضمن آق مهدی این داش مصطفی هم کلی زحمت کشیده، بچه با استعدادی هست، دم پر خودمونه، عین قرقی دیوار صاف و با یه قلاب رفت بالا، عین یه کرگدن هم با دسته ضامن دارش ترتیب طرف رو داد، بهش میگن مصطفی کلانتر

مهدی خر ابرو : آرهههههههههه ؟ بیا پیش بینم

مصطفی: سابیلیک آق مهدی

مهدی خر ابرو : اخماشو کرده بود تو هم و مصطفی رو وراندازش میکرد و یه دفعه اخماشو  وا کرد و گفت رفته بودین دوا خوری؟

مصطفی: حوصلمون سر رفته بود، داش حسن ما رو برد ددر، غلامتم آق مهدی

مهدی خر ابرو: از وقتی بچه بودی و تو محل شر و شور بودی داشتمت، همیشه به این حسن میگفتم هوای اینو داشته باش که دم پر خودمون باشه خیلی پا کاره، حالا میبینم اشتب نشده، آهای ناصر خرسه ؟

ناصر خرسه: بله اوسا

مهدی خر ابرو: اوسا مسته؟

ناصر خرسه: مسته مسته، هوا سرده و سر سره بازی میچسبه

رفتن تو دخمه و مصطفی رو سرش رو با تریاک کشی سرگرم کردن و حسن امانتی رو که از خونه طرف دزدیده بودن تحویل مهدی خر ابرو داد و با یه دسته اسکناس پنجاه تومنی اومد بیرون

حسن خشتک : بیست تا 50 تومنی شمرد و داد به مصطفی و گفت عین جنس، سی تا شمرد و داد به اکبر و گفت عین مال

مهدی خر ابرو هم اومد بیرون و گفت : از این به بعد اگر برا خودم کار کنید ضلل نمیکنید، بیا مصی کلانتر این دویست تومن مال توئه، امشب جور و عرضه از خودت نشون دادی، اینم مال تو ایکبیری { اکبر }

اکبر نون خالی خور : بابا خاک پاتیم آق مهدی، پاتو بلند کن بزار نفس تازه کنیم، عبدم ، عبیدم

اون شب مصطفی با کلی پول رفت طرف خونه و باباش منتظر نشسته بود، تا صدای در اومد از تو دخمش بیرون اومد و گفت اومدی مصی ؟

مصطفی: آره آقا جون

پدر مصطفی: سهم آقا جونو نمیدی؟

مصطفی: خسته ام آقا جون، بیا اینم 100 تومن مال تو

مادر مصطفی: مصی ننه پولاتو نده این مرتیکه، همه رو دود میکنه

مصی : بزار حالشو کنه ننه، بیا اینم مال توئه، 100 تومنی دیگه رو هم داد به مادرش

مادر مصطفی: مصی ننه من از حروم خوری بدم میاد

پدر مصطفی: حروم کدومه زن؟ پسرم مرد شده ، کار کرده واشه مهدی خر ابرو

مصطفی: ننه!!! این پولا رو واسم یه جا بزار میخوام واسه فاطی یه جفت کفش بخرم، مشکی، ورنی، پاشنه فلزی، با یه چادر مشکی کلوکه

پدر مصطفی: پولاتو حروم نکن بچه از الان، اونوقت میگن چه خبره؟ بزار یه کم بزرگتر بشی بعدا

دیگه کار مصطفی این شده بود که شبا با حسن خشتک و اکبر نون خالی خور میرفتن لاله زار و مشروب خوری و بعدشم خر بازی و دعوا های ساختگی و حسن هم جیب ملت مست رو میزد، مگر اینکه مهدی خر ابرو کاری و یا دزدی بهشون میداد و میرفتن سراغ اون کار، مصطفی دیگه شده بود یه پا گنده لات محل و همه ازش به خاطر دیونه بازیهاش میترسیدن، گاهی بیشتر از اکبر نون خالی خور

زندگی مصطفی به همین منوال میگذشت تا اینکه مصطفی شد یه جوون 19 ساله که تیپ و هیکلش به 25    6 ساله ها میخورد، یه پیراهن مانتی گل { مانتی گل ضد قمه } مشکی ویا سبز و یا سرمه ای ( توضیح : اون موقع ها پیراهن هائی بود که فرانسوی بود و تیغ چاقو و یا قمه روی اون لیز میخورد و معمولا چاقو کش ها از ترس اینکه یکی خط خطیشون کنه ازش استفاده میکردن ) یه شلوار مشکی مخمل و یه کفش ورنی مشکی که پشت کفشش رو خوابونده بود و کفشاشو رو زمین سر میداد، چند باری کلانتری محل دنبالش کرده بودن ولی از دست همشون فرار کرده بود و یه جورائی فراری محسوب میشد

تا اینکه به سرش زد با فاطی عروسی کنه

فاطی یه روز که میخواست بره حموم حاج نبی، مصطفی جلوش سبز میشه

مصطفی : سلام خاله سوسکه

فاطی: سلام مصی؟ خاک عالم، الان من رو با تو مبینن و حرف در میارن

مصطفی: کی جرات میکنه؟ بوگو خط خطیش کنم، بوگو کیه تا صورتشو بی ریخت کونم

فاطی : صغرا کچل دم حموم واستاده داره ما رو میسوکه

مصطفی: غلط کرده، واسا بینم، ما میخوایم بیایم خواستگاری، تو که حرفی نداری؟

فاطی : حرف حرفه آقامه، من که باکیم نیست مصی

مصطفی: آخ من به قربون اون مصی گفتنت برم، عزت زیاد، خدمت میرسیم

فاطی: مصی

مصطفی: جون مصی؟

فاطی: شاید آقام راضی نباشه، میگه این پسره شره، یه وقت دست روت بلند میکنه، کبودت میکنه

مصطفی: راضی کردن آقات با من، زت زیاد

مصطفی شنگول برمیگرده خونه و رو به مادرش میگه، ننه، ننه پس کی میخوای بری این عروستو بیاری خونه؟

پدر مصطفی از تو دخمش داد میزنه: مگه این مرتیکه میزاره ؟ اونقدر صغری کبری میخواد بچینه که نگو، از الان بگم شی بها نمیدیم ها

مادر مصطفی: ننه الهی من به قربونت برم، خودم برات میرم خواستگاری

شب همگی راه میفتن که برن خواستگاری ، وقتی رسیدن دم خونه فاطی اینا

مادر مصطفی: مرد؟ لا اقل امشب یه دستی به سرت میکشیدی اون خاکستر منتقلتو از رو موهات پاک میکردی

پدر مصطفی: اولا مگه میخوایم بریم خواستگاری من ؟ دویوما خونه آبجیمه، غریبه که نیست

مصطفی : درد دلتون رو میزاشتین تو خونه کبوترای عاشق { با خنده }

مادر مصطفی : اوا ننه ؟!!!

زنگ در رو زدن و صدای مادر فاطی از تو حیاط خونه: کیه؟

پدر مصطفی: وا کن آبجی منم

مادر فاطی : اوا خان داداش شومائید؟ بفرما، چه عجب؟ شوما کجا اینجا کجا؟

پدر مصطفی: اومدیم دخترتو ببریم آبجی

مادر مصطفی: کنیز شوماست، بفرما

پدر فاطی از پدر مصطفی به خاطر مصرف مواد مخدر و جا پهن کنی زیاد دل خوشی نداشت و میشدگفت که یه جورائی اصلا رابطه ای با اونها نداشت و با توجه به اینکه تو تیمچه حجره پارچه فروشی داشت از شر بازیهای مصطفی با خبر بود، مادر فاطی هم هر وقت میخواست بره خونه داداشش سعی میکرد وقتی بره که پدر خانواده سر کار بوده و تقریبا سالها تنها به خونه برادرش میرفت،

پدر فاطی : به به آق دائی ، چه عجب از اینورا

پدر مصطفی: والا مصی دیگه کاسب شده و میخواد زن بگیره، ننشم واسش فاطی رو نشون کرده

پدر فاطی: مصی کاسب شده؟ مصی جون کجا مشغولی؟

مصطفی: واسه آق مهدی تو گاراژ کار می کونیم

پدر فاطی اخماش رفت تو هم و گفت مهدی خر ابرو؟

مصطفی: آره چطور مگه؟

پدر فاطی : میگن اون شرش یه ور تهرانو ورداشته

پدر مصطفی: راوی سنی بوده، این حرفا به آق مهدی نمیچسبه، آدم خیر رسونیه

پدر فاطی: آدمی که خیرش از شرش در میاد ، آدمی که خیرش از راه زور گیری باشه ، آدمی که ...

مادر مصطفی: حاجی اون شر باشه چه دخلی به مصی ما داره؟

پدر فاطی: من همچی بی خبرم از کارای مصی نیستم، گفتم شاید سر براه شده باشه، تا همین 3 ماه پیش محمود پاسبان دنبالش بوده

مصطفی: بهتون بستن به ما، طرف تو کوچه اومده بود رد بشه در خونه شهین خانم وا بوده واستاده سوکیدن خونه، منم روشو کم کردم که دیگه چشماشو درویش کنه، آخه ناموس مردم تو خونست

پدر فاطی: آره روشو با چند تا چاقو تو صورت بابا کم کردی، خوبه آدم ناموس محلشو بپاد ولی این شر بازیها یه روز یقه دختر خودمم میگیره

پدر مصطفی: مصی غلط بوکونه از گل کمتر به فاطی بگه، بیا و اینقدر سنگ ننداز، این دوتا کفتر عاشق از بچگی مال هم بودن، حالا بگو یا علی و قرار عقد و عروسی رو بزاریم

پدر فاطی : رو کرد به زنش و گفت نه من راضی نیستم، تا مصی سر براه نشه این وصلت سر نمیگیره

مصطفی: حاجی این حرف آخرته؟

پدر فاطی : حرف اول و آخرمه

مصطفی: ننه پاشو بریم ، عزت زیاد حاجی، ولی به هم میرسیم

موقع رفتن هم یه لگد زد به سماور و پرتش کرد تو حیاط

بد جور تو دلخوری پیدا کرده بود، تو راه مادرش میگفت ننه مصی جون باکیت نباشه خودم ردیفش میکنم برات

پدر مصطفی: مرتیکه انگار از دماغ فیل افتاده، مگه دختر قحته مصی؟

مصطفی: خودم ردیفش میکنم، شوما برید خونه

مادر مصطفی: مصی ننه کاریشون نداشته باش، بزار من با زبون خودشون باهاشون حرف بزنم

مصطفی: نقل این حرفا نیست ننه، یکی باس حالیش کنه

مصطفی رفت سر گذر و تو فرو رفتگی سر گذر چمباتمه زد، اکبر نون خالی خور رسید و گفت

اکبر نون خالی خور: نبینم تو لک باشی مصطفی کلانتر

مصطفی: دست به دلم نزار که خونه

اکبر  نون خالی خور: پاشو بریم پیش آق مهدی کارمون داره، مشکلتم بهش بوگو حلش میکنه

فیثا غورثیه این آق مهدی، راهکار داره هلو

با هم رفتن تو گاراژ، تا رفتن تو،

مهدی خر ابرو: امشب کار بزرگی داریم، باس بریم شهریار و تو یه کارخونه یه گاو صندوق امانتی دارم باس پس بگیرمش، تو که باکیت نست مصی؟

اکبر نون خالی خور: داش مصیمون امشب خرابه، اصلا تو لکه، مشکل داره آق مهدی

مهدی خر ابرو : یه تیر دوقلو هست و یه مصطفی کلانتر، کی جرات کرده مصی رو ببره تو لک؟

مصطفی: بابای فاطی سم طلا ادا اصول در آورده، دخترشو نمیخواد بده به ما، میگه شوما شر خرید، میگه من باس آدم بشم تا فاطی رو بده بهم

مهدی خر ابرو: پاشو ، پاشو برو دنبال کاری که گفتم ، منم فردا با حاجی طوری صحبت می کونم که فاطی رو دو دستی بده بهت، اصلش التماست کنه بیا فاطی رو ببر وگرنه بد میبینه

اون شب مصی و حسن و اکبر و چند تا نوچه دیگه مهدی خر ابرو با دوتا ماشین راه افتادن طرف شهریار 

نظرات 3 + ارسال نظر
خواننده خاموش چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 12:18

داداشی قسمت سوم دو بار تکرار شده .

ممنون از تذکرت آبجی
نت قطع شد، به همین خاطر این اشکال پیش اومد
شاد و پیروز باشی گلم

دختر حوا پنج‌شنبه 28 مرداد 1389 ساعت 10:37

می خونمت دوست من

کار خوبی میکنی
خوشحالم میکنی میای اینجا

یزدان پنج‌شنبه 28 مرداد 1389 ساعت 18:36

سلام دستت درد نکنه.ولی من هرکاری می کنم نمی تونم ادت کنم اگه میشه یه آف بهم بده تا ادت کنم ممنون
iranadabiat@yahoo.com

سلام داداش
من معمولا زیاد از مسنجر استفاده نمیکنم
ولی این هم میل من هست تو یاهو
aghaz_yek_fasl@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد