خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

یک جرعه مهربانی - قسمت پنجم

من: نمیخوام که دیگه خودم رو گول بزنم، نمیخوام ماسک به صورتم بزنم، هر کس که من رو میخواد، باید من رو همونطوری که هستم بپذیره، در غیر اینصورت طرف مقابلم رو فریب دادم، به خاطر رسیدن به اهدافم اونقدر چاخان کنم که چی بشه؟ بعد اگر یکی با خودم همینجوری تا کنه و ببینم بازیم دادن چه حالی میشم؟ تازه وجدانم که عین چی بگم همیشه بالا سرمه چیکار کنم؟ وجدان درد خیلی درد بدی هست که فقط بعضی ها بهش دچار میشن و بعضی ها اصلا یه همچین دردی رو تا حالا تجربه نکردن و نخواهند کرد، چون اعتقادی نیست

مریم: میبینی علی؟ مگه اینطور صحبتها سازنده نیست؟ پس چرا ماها به خاطر اینکه جامعه اینطور نمیپسنده و همه فکرای ناجور میکنن باید خودمون رو از این آرامش محروم کنیم؟ باور کن علی دارم آروم میشم، حس میکنم یکی من رو میفهمه

من: مهم این نیست که من تورو بفهمم، مهم این هست که برای از بین بردن این چیزا چه قدمی میتونی برداری، جامعه رو که نمیتونی عوض کنی، بچه مایه دار هم که نیستی بگی مایه خرج میکنم میرم اونور و راحت به زندگی و عشقم میرسم، پس میمونه قبول حقایق جامعه و اگر زرنگ باشی موتور خاموش کار خودت رو بکنی ، نه ؟ نمیخوای خلاف جریان جامعه شنا کنی پس تو هم هم رنگ جماعت شو اونوقت میبینی که نه زیاد هم درد آور نیست، میشه اینطوری هم زندگی کرد، تو همه نعمتهائی که دور و برت هستن رو نمیبینی و از یه چیز کوچیک برای خودت کوهی ساختی و با همون نداشته هات روزات رو شب میکنی، من میگم کمی دل خودت رو به داشته هات خوش کن، زیبا هستی، درس خوندی، مامان به این باهالی داری،

مریم: به بابام میگم به مامانم میگی باحال ها

من: آره عزیزم کمی به داشته هات فکر کن، بشین یه کاغذ بزار جلوت، دو قسمتش کن، داشته هات و نداشته هات، ببین کفه ترازوی به کدوم ور خم شده، اونوقت بشین برای خواسته هات برنامه بریز و سعیت رو بکن تا بدست بیاریشون و تو همه این مراحل خدا رو فراموش نکن

مریم: علی 180 کیلومتر دور شدیم، موافقی برگردیم؟

من: من در خدمت تو هستم، فعلا که ما راننده شما هستیم، دستور بدید قربان

دور زدم و همون راهی رو که رفته بودیم برگشتیم، ولی موقع برگشتن یه سی دی که برای مریم زده بودم رو گذاشتم، آهنگهای لایت ایرانی و لاتین، یکیشون آهنگ سیب که توسط سیمین غانم بود رو خیلی پسندید و میگفت : من از آسمون آبی میخوام، من از اون شبهای مهتابی میخوام، من میخوام یه دسته گل به آب بدم، آرزو هام رو به یک حباب بدم، .

چند بار این آهنگ رو از اول گذاشت، و من بخاطر اینکه از اون حال بیارمش بیرون و مزاحی کرده باشیم میگفتم مواظب باش دسته گل زیاد به آب ندی (:

مریم : کی موقع مرخصیت هست؟

من: نزدیکه، هفته آینده

مریم: چه روزی؟

من: شنبه

مریم: یعنی دو روز دیگه؟

من: دقیقا

مریم: میشه من بیام خوابگاه دنبالت با هم بریم فرودگاه؟

من: نمیخوام مزاحمت باشم

مریم: مزاحم نیستی، من خودم میخوام بیام

من: باشه ، خوب دیگه رسیدیم به شهر،  اشکالی نداره باهات دم در خونتون بیام ؟ میخوام دختر مامانی رو دست مامانش بسپارم و برم

مریم: بهتره نری، چون این ساعت همه دم در هستن، بهش زنگ بزن

من: باشه ، الان کجا برم؟

مریم: برو طرف خوابگاه

من: پش بشین که رفتیم

وقتی رسیدم دم خوابگاه مریم گفت علی ممنونم از وقتی که میزاری، من دیگه بهت اعتماد کردم، هیچ حرف بی ربطی و یا حرفی که من رو ناراحت کنه و یا چیزی که باعث بشه من حس کنم تو منظور دیگه ای داری رد و بدل نشد، به همین خاطر ازت میخوام اجازه بدی به عنوان یک دوست روت حساب کنم

من: باشه عزیز، فقط یه خواهش

مریم: جونم، بگو

من: وقتی تهران هستم با موبایلم تماس نگیر، میخوام که هوامو داشته باشی

مریم: علی جون من که بچه نیستم، میفهمم، از همین الان دلم برات تنگ میشه، ولی نمیخوام زندگی تو رو خراب کنم، مطمعن باش

با هم دست دادیم و من زنگ در خوابگاه رو زدم و رفتم تو

شاپور: خوش گذشت؟

من: جای دوستان خالی

شاپور: دنیا به آخر میرسید من رو هم میبردی؟ حوصلم سر رفت از بس در و دیوار دیدم

من: شاپور جون جمع خانوادگی بود، مطمعن باش اگر امکانش بود تو اولین کسی بودی که بهت میگفتم بیا

شاپور: خودتو ساختی یا نه؟

من: دیدی که بعد از حمام یه شام نصفه نیمه خوردم و بلند شدم رفتم، بچه ها کجا هستن؟

شاپور: اونا رفتن لب دریاچه

من: پس بنواز آقا که دلم بد جور گرفته

نشستیم و با شاپور هم مشغول شدیم و بعد از نیم ساعت گفتم

من: حالا که میزون شدیم پاشو بریم یه قدمی بزنیم

شاپور: کی حالشو داره تو این شرجی بریم ، با ماشین اگر میای بریم

من: پاشو بریم سینما

شاپور : نچ ، سینما کیلو چنده، همینجا بشین برا هم ورراجی کنیم، امروز تو کارگاه فلانی ....

من: شاپور چرا فکر میکنی اخبار کارگاه برای من جذابه؟ بابا ول کن، شب تو خوابگاه حرف کارگاه، صبح تو کارگاه حرف خوابگاه، بیا بیرون از این مود

بزار دو تا آهنگ برات بزارم تا از این حالت بیرون بیای، سیاهه کچل ،

شاپور : ای کو....

یه آهنگ بابا کرم براش گذاشتم و خودم هم براش شروع کردم به رقصیدن، اون هم بلند بلند دست میزد، ساقی امشب مثل هر شب اختیارم دستته....

صدای تلفن: بله؟ سلام داداش، چاکرم، والا چی بگم؟ الان اینجا یه یتیم دارم که دارم براش میرقصم ، تو پاشو بیا اینجا

شاپور: کیه؟

من: هاشم

اوکی بزار ببینم چی میشه، فعلا

شاپور: نیومده داری در میری؟

من: داداش تو اول پول این رقص باحاله منو حساب کن

شاپور: پول ضد حال رو کی حساب میکنه؟

من: هاشم، فردا تو کارگاه پولشو ازش بگیر

روی شاپور رو بوسیدم و گفتم بابت عصر ازت معذرت میخوام، بابات الان هم کو... لقت

شاپور: جون به جونت کنن بچه پر رو هستی، برو خوش باشی

من: شاپور خداوکیلی خبری نیست، بچه دلش گرفته میخواد کمی درد دل کنه همین،  خدایا پس به درد دل من کی گوش میده؟ باز لباس پوشیدم و این سری با دوچرخه روونه خونه هاشم شدم، توی راه اصلا نمیتونستم حواسم رو جمع کنم همش بی اختیار چهره اون جلوی چشمم میومد و در یک آن به خودم نهیب میزدم، عنتر، تو زن داری و بچه، بی خود حساب وا نکن روش، اصلا بهتره تا زیاد بد تر نشده کات کنی

رسیدم دم خونه هاشم اینا و زنگ در رو زدم

هاشم: سلام جوون، شام خوردی یا نه؟

من: شام خوابگاه رو کوفت کردم

هاشم: یعنی با من یه لقمه هم نمیزنی

من: آخه من اگر یه لقمه با تو بزنم شامت رو تموم میکنم و خودت گرسنه میمونی ها؟

هاشم: بیا تو ضر نزن

رفتیم تو آشپزخونه و یه اسلایس از پیتزاش برداشتم و هاشم اشاره کرد به گازش

من: نه داداش، نیستم

هاشم: مشروب چی؟

من: بریز

با هاشم سری گرم کردم و دیدم اشک تو چشمای هاشم پر شده

من: باز چی شده؟

هاشم: علی هیچ چی جواب کارم رو نمیده، با هیچ کس نمیتونم بیشتر از 5 یا 6 ماه باشم، شدم یه افسرده کامل،

من: بغلش کردم و سرش رو گذاشتم رو شونم و گفتم داداش من سنگ صبورتم، میخوای اشک بریزی ؟ یا علی، میخوای منو بوکو... یا علی، فقط دور دهنت رو پاک میکردی تی شرتم سسی نشه، سرش رو از رو شونم برداشت و خندید

هاشم: خیلی باحالی

من: بگو ببینم داداش چته

هاشم: امروز دکتر زنگ زده و میگه شاید دیگه همدیگه رو نبینیم

من: خوب این که اشکالی نداره ولی دلیلش

هاشم: تو تهران خواستگار توپ داره

من: اونوقت تو انتظار داری آیندشو به خاطر دوستی با تو فنا کنه؟ اگر دوستش داری تو برو جلو

هاشم: منو کی با این وضع به عنوان همسر قبول میکنه؟

من: هاشم!!! تو خیلی چیزا داری که خیلی ها حسرتش رو میخورن، عمل تریاکت رو هم من برات یک روزه حل میکنم، میبرمت تهران ، دکتر هم سراغ دارم، خونت رو سم زدائی میکنن، فرداش عین روز اول پاک و سالم میشی و هیچ دردی نداری، ولی قبل این کار اول باید تصمیم بگیری یا بهتره بگم برای آینده چه برنامه ای داری؟ وگرنه اگر باز بیای اینجا و تنها باشی میدونم که بی انگیزه میشی برای پاکیت و باز شروع میکنی

هاشم: کمی فکر کرد و گفت نمیدونم، نمیدونم، میدونی من خودم بچه طلاق هستم، هیچ کس هیچ جا منتظرم نیست،

من: ولی تو شغلت آدم موفقی هستی، داری برجی یک و نیم میلیون هم حقوق میگیری، تازه ، خوش تیپ هم هستی، ماشین داری و تو کرج هم خونه داری، خوب دیگه چه مرگته؟ چرا نداشته هات رو همش میبینی، حوصلت اگر سر میره برو یه کلاسی چیزی، خودت رو سرگرم کن

هاشم: علی؟ میای یه مدت با من زندگی کنی؟

من: والا نمیدونم چی باید جواب بدم، ولی این رو میگم که تو برادر کوچیک من هستی ، هر وقت به من نیاز باشه میام پیشت

هاشم: تو میتونی با سوادی که داری من رو بکشی بالاتر، میتونی تو کامپیوتر من رو بکشی بالا

من: باشه داداش، بعد از مرخصیم، هفته ای 2 جلسه با هم کامپیوتر کار میکنم، اوکی؟

هاشم: استکانش رو بالا برد و گفت به سلامتیه هر چی مرده

من: به سلامتی هر چی خیاره، نه به خاطر خش بلکه به خاطر یارش

هاشم: یزید ، امشب کجا رفتی؟ چیکار کردی؟

من: اول تو بگو اون سر و صداها تو آشپزخونه اون شب مال چی بود تا من هم بگم

هاشم: خیلی نامردی، یزید

بارون زد و جفتمون نشستیم دم پنجره و به صدای بارون گوش دادیم، صدای زنگ تلفن

نظرات 4 + ارسال نظر
هیس شنبه 8 آبان 1389 ساعت 15:53 http://l-liss.blogsky.com

می خوانمت همچنان
سلام

خوشحالم میکنی با اومدنت
سلام

PAT شنبه 8 آبان 1389 ساعت 17:56 http://khaterat-9.blogsky.com

سلام خوب بود

سلام
ممنون

خواننده خاموش یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 10:29

سلام داداشی . خیلی زیبا داری ادامه میدی

سلام آبجی گله
شما زیبا میبینی

لیوسا یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 11:37 http://memorialist.blogsky.com

از اول داستانت که از رل بازی کردن واسه طرف مقابل حرف زده بودی خوشم اومد.

متاسفانه اکثر ماها پذیرش همدیگه همونطور که هستیم رو نداریم و اکثرا برای بدست آوردن همدیگه برای همدیگه رل بازی میکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد