خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

یک جرعه مهربانی - قسمت هشتم

شاپور: شما کی اینجاها دوست خانوادگی داشتین که الان پیداش شده ؟

من: از وقتی شما فضولیتون گل کرده ،

شاپور: هاشم دو بار زنگ زد، گفت علی در دسترس نیست، بگو با من تماس بگیره

من: باشه،

زنگ زدم به هاشم،

من: سلام داداش، جونم؟ امری بود؟

هاشم: علی ؟ نمیای اینجا؟ رفتم تو نت بچه ها دارن دنبالت میگردن

من: کی هست؟

هاشم: مربای تمشک، ادی کینگ، بهبود، شقایق و چند نفر دیگه، مرتضی ایرانی هم که داره بیداد میکنه، میگه این دون کجاست؟ دیشب بود، زیر آبی رفت

من: هاشم جان خیلی خسته هستم، دیشب هم تا صبح بیدار بودم، الان از خونه چند لحظه کانکت میشم، ولی زیاد نمیمونم، اگر اشکالی نداره یه موقع دیگه

هاشم : باشه داداش، تو روم هستم، منتظرتم

بعد از یک ربع ساعت موفق به کانکت شدن شدم و رفتم یه راست سراغ مسنجر، اوه، چقدر آف لاین، مشغول خوندن آف لاین ها بودم که از طرف بچه های روم اینوایت برام رسید ، اکسپت کردم و رفتم تو روم

من: سلام دوستان

مربای تمشک: غیبتت زیاد شده دون، کجائی؟ زیر آبی یا روی آب؟

من: اومدم رو آب تا اکسیژن بگیرم و دوباره برم زیر تیغ آفتاب بشینم شاید فرجی بشه یه پری دریائی پیدا بشه ما رو با خودش ببره زیر آب

پریا: منظورت منم؟

مرتضی: پریا جان با تو نبود به خودت نگیر ، دون الان هایپر شده داره هذیون میگه

من: من هایپر هستم یا تو که الان تو لابی هتل استقلا ل نشستی و با موبایلت کانکت شدی ؟ کو .... بوی مشروبی که خوردی تا اینجا داره میاد

مرتضی: دون؟ نکنه تو هم همین دور و برا هستی؟ جان من تهرانی؟

من: نه داداش اونجا دوربین کار گذاشتم

هاشم: آقا ما هم بازی

من: هاشم جون بازی دستته ولی از زیر آب بیا بیرون! رفتی خصوصی ما هم میگیم رو آبی

مربای تمشک: دون اومدی تهران خبر بده یه میتینگ بزاریم آئینه ونک

من: فردا شب تهرانم ، سه شب دیگه 9 تا 10 آئینه ونک ، همگی اوکی هست؟

بهبود: دون من هماهنگ میکنم با بقیه

من: خوب ما بریم به بد بختیمون برسیم، بچه رو گازه ، دلم داره میسوزه، شیر هم سر رفت همگی بای

و همگی خداحافظی کردن، دیس کانکت شدم و رفتم طرف تختم، باز خیره سقف اطاق،

شاپور: دیگه چه مرگته

من: مرگ میخوام

شاپور: عنتر داری میری تهران ، این چه روحیه ای هست که داری

من: میخوام نرم

شاپور: غلط کردی، تو داری اینجا کو... خل میشی، برو از زندگیت حالشو ببر

من: فعلا که داریم چیزش رو میبریم یعنی به قول لر ها گی  شو میخوریم

شاپور: بخور نوش جان، گوارای وجود

من: شاپور حالم خوب نیست سر به سرم نزار

شاپور: رو تختش جا بجا شد و نیم خیز ، پاشو بریم لب دریاچه

من: الان؟

شاپور: زهر مار، پس کی؟

بلند شدیم و با هزار جور کراهت لباس پوشیدیم و حرکت کردیم طرف دریاچه

شاپور: علی یه چیزی بگم؟

من: دارم گوش میکنم

شاپور: علی ببرش و دیگه هم دنبال اینجور چیزا نباش

من: شاپور اجازه میدی رو راست باشم ؟

شاپور: راحت باش

من: بعضی وقتا من دستم به گوشت نمیرسه میگم پیف پیف بو میده، تو که الان این حس رو نداری؟ تو از من ده سال بزرگتری، اینطوری حس میکنم چون تو موقعیتش رو نداری داری این رو بهم میگی

شاپور: قاعدتا باید از حرفت ناراحت بشم، ولی من با تو این حرفا رو ندارم، درست میگی، کسی الان با این سن و سال من به من راه نمیده، ولی به خدا میبینم که در آینده این ارتباط سرویست میکنه و بد جور زجرش رو میکشی، نمیخوام زجر بکشی، تو داری وابسته میشی، اگر میدیدم که فقط موضوع سکس هست و بس، این رو بهت نمیگفتم، میگفتم خوب خودشو تخلیه میکنه و همه چی به روال خودش برمیگرده، ولی نه اون طرف فاحشه به نظر میرسه و نه تو آدم هرزه گردی هستی، پس این وسط میمونه یه جور وابستگی عاطفی، حالا یکی اسمش رو میزاره دوستی، یکی میگه عشق و هزار جور کوفت دیگه، ولی به خدا میترسم ، میترسم با این همه زحمت که اینجا میکشی ، یه روز تو خونت سوتی بدی و دیگه هیچ رقمه بهت اعتماد نمیکنن و عوض تشکر تحمل این شرایط ، بهت میگن تو که اونجا بهت خوش میگذره، هر بار تلفن میزنن میخوان سیخونک اون سوتیت رو بدن، سوهان روح داری برای خودت درست میکنی، اون طفلی رو هم الکی داری امیدوار میکنی

من: من بهش گفتم که نباید به هم وابسته بشیم و ما متعلق به هم نیستیم

شاپور: تو میگی، ولی حرکتهاتون به یه سمت دیگه هست، دارید خودتون رو گول میزنید، چهار روز دیگه که حرفاتون تموم شد، اونوقت برای هم دیگه چی دارید بگید؟ هان؟ بعد یواش یواش سکس هم میکنید و بعدش به هم وابسته تر میشید، تو میخوای بکشی کنار و اون فکر میکنه ازش سوء استفاده شده، بدترش میکنی که

من: حرفات درسته، ولی من دارم دونسته اشتباه میکنم

شاپور: آخ از اون موقعی که آدم دونسته یه اشتباه رو انجام میده،  نمیخوام موعظه کنم، ولی اگر در آینده دردت گرفت نباید بشینی مثل اون شب گریه کنی، من اون شب جیگرم کباب شد، چیزائی که ما از هم میدونیم، نزدیکترین کسامون هم نمیدونن، ما آدمی نیستیم که بتونیم اوضاع رو کنترل کنیم، اگر میتونستیم اول همه تریاک کشیمون رو کنترل میکردیم، بعد هم زندگیمون رو ، این راه که میروی به ترکستان است، اون شعر سوسن کوری رو گوش دادی که میگه آخه عشق یک سره، مایه دردسره؟ ممکنه بین شما دو طرفه باشه، ولی زندگیت چی؟ اون یک طرفه نمیشه؟ باعثه دردسر نمیشه؟ بخودت بیا داداش

من: شاپور با اینکه همه حرفات رو قبول دارم ولی هنگ کردم، قدرت تصمیم گیری ازم سلب شده، دلم فراموشی میخواد، بریم خوابگاه

شاپور: امشب که گه خواب شدیم، بریم پای منقلمون بابا

برگشتیم خوابگاه و بازم دود و دود و دود

، فردا صبح انگار یه انرژی کاذب داشته باشم میخواستم کاری رو میزم نمونه و وقتی برمیگردم ، مرخصی از دماغم در نیاد،
نظرات 1 + ارسال نظر
هیس چهارشنبه 12 آبان 1389 ساعت 15:51 http://l-liss.blogsky.com

میخوانمت همچنان
سلام

خوشحالمون میکنی سر به ما میزنی و وقت میزاری
علیک سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد