خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

یک جرعه مهربانی - قسمت یازدهم

یه حس بدی داشتم، نمیدونستم از خودم باید ناراحت باشم؟ از برخورد اطرافیانم باید ناراحت باشم؟ از زمونه گلگی کنم؟ نمیدونم، شاید خیلی ها که این داستان رو میخونن بگن که خوب معلومه تقصیر تو یا اونه ولی یه خواهش، و اون اینکه هر وقت تو همین موقعیت قرار گرفتید قضاوت کنید، اصلا موضوع قضاوت نیست، بلکه داریم یه داستان رو روایت میکنیم، بگذریم

از تو هتل با ماری تماس گرفتم و اون هم خیلی از شنیدن ماجرا ناراحت شد، میخواست بیاد تهران که من منعش کردم، ولی پای تلفن من رو خیلی به خود دار بودن تشویق میکرد،

ماری: علی؟ من و تو نیاز به این داریم که گاهی یکی دست محبت به سر و روحمون بکشه، که اگه اون یه نفر ، یک آدمی باشه که بشه بهش اعتماد کرد و خودت رو پیشش غریبه حس نکنی خیلی عالی میشه

من: ماری جان، شاید من هم خیلی پر توقع هستم که وقتی میام خونه باید یه محیط آروم برام محهیا باشه، اونا هم حق دارن که وقتی من میام یه کم به خودشون و کارهائی که تو این مدت صبر کردن تا من بیام برسن، ولی سهم من این چطور میشه؟ حتی نمیزارن یک روز از اومدنم بگذره، چرا همیشه باید من گذشت کنم و برم ته صف؟ چرا همیشه باید آخرین نفری باشم که اگر وقتی موند اونوقت صرف خودم کنم؟

ماری: فرق مرهای با گذشت و مرهای مغرور تو همینه دیگه

من: ماری جان من نمیخوام کسی من رو تائید کنه، فقط خواستم درد دلم رو گفته باشم، تو هم همینکه شنونده باشی برام کافیه

ماری: علی؟ تو یه حسی رو تو من زنده کردی

من: چه حسی رو؟

ماری: اینکه بازم سعی کنم برای بهتر شدن و درس خوندن بیشتر

من: خیلی خوشحالم که این حس رو داری

ماری: میخوام پس اندازم رو بردارم و برم یه کشور دیگه ادامه تحصیل بدم، تو کجا رو پیشنهاد میدی؟

من: والا اگر یه جای راحت و ارزون و نزدیک بخوای ، هند و یا مالزی بد نیستن و مدارکشون رو میتونی اینجا به تائید برسونی

ماری: میتونی یه مقدار اطلاعات برام جور کنی؟

من: یکی از دوستان اونجا تحصیل کرده ازش شرایط رو میپرسم و بهت خبر میدم، من دیگه باید برم

ماری: کجا میخوای بری؟

من: میخوام برم امشب بزنم به بد خرابی و بد مستی،

ماری: تو هتل میخوای اینکار رو بکنی؟

من: آره

ماری: مراقب خودت باش

من: خداحافظ

ماری: خدا نگهدارت

زدم از هتل بیرون و رفتم یه راست مجیدیده تهران، ساقی ها گوش تا گوش واستاده بودن، از اونور خیابون نگاهشون میکردم ببینم آشنائی پیدا میشه یا نه، تا فرید رو دیدم، یه دست بهش تکون دادم، اومد اینور خیابون

فرید: بببببببببببببببببببببببببببه داش علی ، جونم داداش، چی لازم داری؟

من: چطوری فرید؟ 25 تا حشیش 12 تا تل، یه بطر هم عرق

فرید: داداش امشب خودکشی مودکشی هست؟

من: فرید وقت ندارم ، آژانس منتظره، یالا، دو تا سیخ و یه شیشه الکل هم لازم دارم

فرید: جلدی اومدم، یه بالا و پائین کن میام

بعد از سه دقیقه فرید برگشت و همه وسایل سفارش شده رو گذاشته بود تو یه پاکت و تحویلم داد

فرید: داداش میشه سی چوق

من: چه خبرته نکبت؟ مگه چی گذاشتی برام که اینقدر میخوای؟

فرید: جنسش یکه به مولا

من: جنسش که اگر یک نباشه پسش میارم دم خونتون و دیگه ازت خرید نمیکنم، اونوقت اگر منو با حسن گوش قابلمه دیدی غر نزنی ها

فرید: چون شمائی مایه کاری حساب میکنم، بیسه چوق بده داداش

من: این بیست تومن رو بگیر و باقیش باشه واسه دفعه بعد

فرید: بابا به خدا این مایش هم نمیشه

من: خداحافظ فرید

برگشتم تو هتل و تو حمام هتل مشغول شدم و دیگه نفهمیدم کی صبح شده بود و من کی خوابم برده بود، بلند شدم و دور و بر خودم رو تمیز کردم ما بقی آت و آشغال ها رو تو سقف کاذب هتل جا ساز کردم و بعد از یه دوش،  رفتم برای صبحانه پائین

مسئول رستوران: جانم؟

من: صبحانه میخوام

مسئول رستوران: رستوران تا ساعت 9 سرویس میده

من: مگه ساعت چنده؟

مسئول رستوران: 11 صبح

من: ممنون، خداحافظ

رفتم بیرون هتل تا یه چیزی پیدا کنم بخورم، بعدش یه کافی نت دیدم و خواستم کمی وقت گذرونی کنم، رفتم و دیدم یه سر از بچه های رووم هنوز آن لاین هستن و کمی با هم گپ و گفت و تا اینکه دیدم مربای تمشک بهم پی ام داد

مربا: علی جون چه کاره ای؟ این وقت روز، اینجا

من: فریبا جون تو مرخصی هستم و اومدم تهران

مربا: ااااا رسیدن به خیر، میخوای به بهبود بگم یه میتینگ بزاره همدیگه رو ببینیم؟

من: بدم نمیاد

مربا: الان کجائی؟

من: کافی نت

مربا: میتونی بیای خونه ما؟

من: ماشین ندارم فریبا جون، یه کم هم با خونه زدیم به تیپ و تاپ هم گرفته هستم، نمیخوام دخترت من رو با این سر و وضع ببینه

مربا: تو بگو کجائی خودم میام دنبالت

من: هتل شیان

مربا: تا یکساعت دیگه با عسل میام دنبالت

من: باشه

آف لاین شدم و رفتم هتل، تو آئینه که خودم رو نیگاه میکردم دیدم خیلی داغون هستم، یه کم به سر و وضع خودم رسیدم و رفتم تو لابی هتل نشستم، انتظارم زیاد طول نکشید، دیدم عسل دختر خوشگل فریبا اومد تو لابی و گفت دائی من و مامان بیرون منتظریم

من: دائی به مامانت بگو بیاد تو یه چائی بخوریم

عسل: دائی چائی های خونه ما خوشمزه تره

من: ناهار چی دارین؟

عسل: هر چی شما بگین ، عسل بانو در خدمت شماست

رفتم بیرون هتل و با فریبا سلام و علیکی کردم و گفتم

من: فریبا دیگه باید به فکر یه شوهر خوب برای این دخترت باشی

فریبا: اول مامانش بعدا عسل

من: خوبه حالا تو هم تو این موقعیت فقط خودت رو میبنی ها؟ دختر شوهر میخوای چیکار، راحت داری زندگیت رو میکنی، خوشت میاد ها

عسل: دائی میخوای منو بیچاره کنی؟

من: نه خوشگل واسه تو یه شوهر توپ گیر میارم، اول بزار ببینم این مامانیت چیکاره هست

مربا: کجا بریم علی؟

من: نمیدونم هر جا که میدونی صلاحه، راستی ببینم تو چرا سر کار نیستی؟

مربا: یه هفته مرخصی دارم، سه روزش گذشته، بقیه شو نمیدونم چیکار کنم

من: معلومه دیگه بقیشو هم پای نت حروم میکنی

مربا: بریم شمال ویلای من؟

من: من هیچ چی ندارم، هیچ وسیله ای چیزی

مربا: هرچی بخوای اونجا هست

من: فریبا بیخیال مسافرت شو، میخوای بریم جاده چالوس این بچه هم یه کم هواش عوض بشه شب بر میگردیم اوکی؟

مربا: باشه پس بزن که بریم

توی راه فقط داشتم به بیرون پنجره نگاه میکردم که حرفای عسل من رو به خودم آورد

عسل: دائی؟ چیه؟ ساکتی

مربا: دائی حالش گرفته هست بزار تو خودش باشه

جریان رو برای فریبا تعریف کردم و اون هم همش سر تکون میداد،

مربا: علی حیف که نمیشه بیام با همسرت صحبت کنم، وگرنه میومدم شاید یه راهگشائی چیزی میشد

من: فریبا زندگیم رو دوست دارم و نمیخوام از هم بپاشه، همین الانش حس یه آدم خیانتکار رو دارم که داره به خانوادش خیانت میکنه

فریبا: داداشی این حرفا کدومه؟ چه خیانتی؟ توهم زدی؟ دادشی تو که از اون دسته آدما نیستی که روابط اجتماعی رو با روابط جنسی و عشقی اشتباه بگیرن، تو همیشه عین یه برادر برای من میمونی و بس، پس خودت رو اذیت نکن، هیچ وقت ندیدم بخوای از پول من از شرکت من از محبت من نسبت به خودت سوء استفاده کنی، بخاطر همین تو رو عین داداشم میدونم، عسل تو رو دائی خطاب میکنه، اونوقت چرا داری به خودت اینجور چرندیات رو تلقین میکنی؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد