خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - ۸

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
-
غمگینی؟
-
نه .
-
مطمئنی ؟
-
نه .
-
چرا گریه می کنی ؟
-
دوستام منو دوست ندارن .
-
چرا ؟
-
جون قشنگ نیستم .
-
قبلا اینو به تو گفتن ؟
-
نه .
-
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
-
راست می گی ؟
-
از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

نظرات 5 + ارسال نظر
هیس سه‌شنبه 9 آذر 1389 ساعت 15:24 http://l-liss.blogsky.com

کوتاه و شیرین بود

سلام

ممنون
سلام

سلام
تمام پست هایی رو که عقب افتاده بودم خوندم
.
شما ذهن خلاقی دارید
و انتخاب های قشنگی می کنید
موفق باشید

ممنونم حوا جان
خیلی سر میزنم ولی کامنت هات بسته هستند
شاد باشی

لیوسا شنبه 13 آذر 1389 ساعت 15:06 http://memorialist.blogsky.com

گاهی وقتا لازم میشه یکی از بیرون بهت اعتماد به نفس بده!
بسی زیبا بود!قلمتان همواره جوهری باد!واندیشه تان بارور!

دقیقا ولی همه اونقدر خوش شانس نیستن یا به عبارتی همه رو خدا اونقدر دوست نداره که همون لحظه که لازمه
اون { یکی } رو جلومون سبز بکنه
چون اون بچه خیلی پاکه و عاری از نقابهائی که ما امروزه به صورت خودمون میزنیم تا خودمون رو موجه جلوه بدیم
وقتی خدا اون یه نفر رو جلومون سبز نمیکنه آیا شده از خودمون به جای اینکه از خدا و زمونه شکایت کنیم بپرسیم من چقدر بد بودم که خدا من رو دیگه دوست نداره و درست لحظه ای که بهش نیاز دارم ولم میکنه؟ اعتماد بنفسم رو بهم برنمیگردونه؟
کاشکی
البته کاشکی روزی برسه که آدمها تو خودشون رو،
برخورداشون با بقیه رو ، و ...
میتونستن واررسی کنن و همت برای جبران اون خسارتی که به شخصیت و یا طرف مقابل کردیم رو جبران کنیم
تا اینکه تمیز بشیم و خدا هم ما رو به اندازه همون بچه هه دوست بداره و هر وقت اعتماد بنفسمون کم میشه ، یه همچین فرشته ای رو برای رفع مشکل برسونه
کاشکی ...

چقدر بی ریا... عالی بود..

شما لطف دارین

ناهید دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 12:42 http://nahid-sunset.blogsky.com

ممنونم . پر از حس بود .

پیرمرد اشکهایش را پاک کرد و .... رفت !

خواهش میکنم
شما خوب میخونید
این مهمه
گاهی بعضی ها جملات رو میخونن ولی براشون مفهومی نداره و گاهی جملات برای بعضی ها مفهوم خاصی داره
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد