خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

عشق دروغ زیبایی بیش نیست

گفتی که من خدای تو روی زمینم،  بارها وبارها وبارها، گفتی دوستم داری، بارها وبارها وبارها ، گفتی عاشقمی

ومرابرای خودم دوست داری، بی هیچ انتظار ، بارها وبارها وبارها، گفتی مرا می پرستی ، گفتی، گفتی ، گفتی...

وباز هم گفتی، گفتی که من خدای تو روی زمینم ، ومن ساده دل هربار، غرق نور شدم، قلبم به تندی تپید، خود را درآسمان یافتم، در حال پرواز، وگفتم چه خوب که مرا دوست داری، ومن هیچ انتظاری غیراز این ازتو ندارم، چون آنسوی آسمان عشق خالی است، وتوگفتی من هم... سرشار ازلذتم، بعد انگار لحظه ی تولد انتظارات بود، و آن وقت

 عشق مرد، به خاک سپرده شد، خونسرد، وفراموشی خاک به سراغت آمد، انگار عشقی که مدعیش بودی  را، بادست خود دفن کردی، در فراموش خانه ی ذهنت، وچه بد قبرستانی بود بی در، باحصارهایی بلند، که نمی شد رفت آنجا به زیارت عشق، ازدور اما ،می شد دید سایه هایی تاریک ازهیچ، موجی نداشت دراین مرداب بی خیال عشق، اما موج هایی 

برسقف آسمان شب بوسه می زد، خوب که نگاه کردم، درد بی عشقی بود وبی خیالی ناشی از آن، هیچ دلی نگران من نبود، چند روز وچند شب گذشت  بی گمان هیچ چشمی نگران من نبود، عجیب بود، باید دلشوره ی بی خبری در دلت جوانه می زد، اما انگار که دانه ای در شوره زار دلت پاشیده نشده بود تا رویشی داشته باشد از نگرانی، آیا من هنوز خدای تو روی زمین بودم

ثانیه ها ، ثانیه ها، ثانیه ها،

 انتظار، انتظار، انتظار ،

اما انگارنه انگار که نه انگار

وعجیب اینکه انگار، ثانیه ها هم بامن سر لج داشتند، کند می گذشتند وبسیار دشوار

دشوار، دشوار ، وبسیار دشوار، ومن غرق درسکوت ثانیه ها ، سرشار از انتظار، انتظاری تلخ  ، اما انگار نه انگار، وتمام ثانیه ها آرام آرام، درگوش خیالم زمزمه می کرد

که ...

عشق دروغ زیبایی بیش نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد