خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

وسوسه - ۲

سعی کرد بخوابه ولی فقط رو تخت غلط زد و غلط زد، فکر اون کار بزرگ هر لحظه جلوی چشمش بود و هر لحظه که تو ذهنش میومد بیشتر میرفت تو جزئیات انجام کار، یک دفعه دوباره به فکر فرزاد و سایتش افتاد، لپ تاپش رو برداشت و رفت تو سایت فرزاد اینا، میخواست ببینه کسی که نرم افزار میخونه تا حد سایتش رو ایمن ساخته، شروع کرد با نرم افزار های مخصوص خودش ور رفتن با سایت فرزاد، یه پیام رو صفحه اومد

شما کی هستید؟ چیکار داری میکنی؟

صمد: یه آشنا، دارم میبینم چقدر سایتت رو ایمن ساختی، راستی نترس، سایتت رو انگولک نمیکنم

یه پیام دیگه رو صفحه اومد که دیوار آتشین فعال شده

صمد دوباره یه نرم افزار دیگه رو فعال کرد، و تو همون صفحه پیام نوشت، اینکارا رو نکن چون فایده ای نداره

از طرف سایت: خواهش میکنم اذیت نکن، این سایت مثل بچه من میمونه

صمد: آدم بچشو هیچ وقت بی محافظ ولش نمیکنه تو دنیای مجازی، در ضمن گفتم باهات کاری ندارم

از طرف سایت: پس داری چیکار میکنی؟ تو الان تو سرور من هستی

صمد: فقط میخوام ساختار ت رو ببینم،

رو بروش یه ساعت بود که نگاهش به اون افتاد، سی ثانیه دیگه بیشتر فرصت نداشت

صمد: باشه بابا گریه نکن بیا ولت کردم، و از همه نرم افزار ها خارج شد و شروع کرد به امتحان کردن نرم افزار هائی که از روسیه به دستش رسیده بود ،

صمد: خوب حالا با بانک ... شروع میکنم ، اول باید ساعت رو تنظیم کنم، موبایلش رو در آورد و روی سه دقیقه تنظیم کرد و شروع کرد

خوبه، آهان اینه، نوش جونت پولی که برات فرستادم، همونی هست که میخوام، این حساب چقدر گردش مالی داره، معلوم نیست یارو چیکاره هست، ساعت موبایل اعلام اتمام سه دقیقه رو داد و باز صمد همه نرم افزار ها رو قطع کرد و باز رو تخت دراز شد

خدایا تو میدونی که قصد من دزدی نیست، فقط شکستن این حصار ها ارضام میکنه، کمکم کن بی گدار به آب نزنم،

موبایلشو روشن کرد و به همکارش زنگ زد

صمد: سلام صفائی، خوبی؟

صفائی: بابا تو کجائی ؟ همه دران در به در دنبالت میگردن

صمد: تازه رسیدم ایران، خسته بودم ، گفتم بعد از ناهار یه سر بزنم

صفائی: مدیر عامل خیلی عصبانی هست و باهات کار داره، اگر میتونی یه سر بزن و بعد از جلسه مرخصی بگیر برو

صمد: اومدم

صمد یه نامه نوشت و زد به آینه

آنا ی عزیز ، کار پیش اومد باید میرفتم دفتر، ناهار میام خونه، قربانت، صمد آقا (:

توی دفتر

صمد: سلام

مدیر عامل: آقای بهنود شما کجائید؟ همه زندگی ما داره میره رو هوا

صمد: کاری از دست من بر میاد؟

مدیر عامل: میدونم کاری که ازت میخوام تو شرح کارت نبوده و نیست، ولی سرور شرکت از کار افتاده و هر کسی رو که میاریم درستش کنه عنوان میکنه همه اطلاعات هارد باید پاک بشه و از اول ستینگ رو انجام بدیم

صمد: چشم، اجازه بدین یه نگاهی بندازم، تا نیم ساعت دیگه گزارشش رو خدمتتون عرض میکنم

صمد یه راست رفت تو اطاق سرور و شروع کرد ، متوجه شد یکی از یوزر ها وقتی داشته چت میکرده با کلیک رو یه فایل سرور رو ویروسی کرده و اون ویروس خراب کاری رو شروع کرده، از جیب کتش یه مموری در آورد و وصل کرد به دستگاه و شروع کرد به بار گذاری یه سر نرم افزار ، بعد از بیست دقیقه  همه چی رو درست کرد و رفت سراغ مدیر عامل

مدیر عامل : با دیدن صمد گفت، هان ؟ شیری یا روباه

صمد: آنچه شیران را کند روبه مزاج ، احتیاج است ، احتیاج است، احتیاج

مدیر عامل: آقای مهندس، من از شما خواستم سرور رو راه بندازید، اونوقت برای من شعر سرائی میکنید؟

صمد: درست میشه قربان

مدیر عامل: کی؟

صمد: یعنی الان درسته

مدیر عامل: شوخیتون گرفته؟ تو اون اطاق الان چند تا مهمون خارجی منتظرن و شما دارید با من شوخی میکنید؟

صمد: گفتم که ، الان درسته، بگین همه برن سر کارشون

مدیر عامل: یعنی ... عامل این قضیه چی بوده؟

صمد: خودم گوشش رو میگیرم قربان، شما الان به جلسه برسید

مدیر عامل : زنگ زد به اپراتور اطاق جلسه و گفت دستگاه رو راه بنداز ببین همه چی درسته؟

اطاق جلسه: بله قربان، همه چی برگشته سر جاش، ولی چطور ممکنه؟

مدیر عامل: یه فرشته از آسمون اومد و همه چی رو ردیف کرد، آماده شید که الان میام، رو کرد به صمد، مهندس من ازت ممنونم، در قبال این کارت چیکار میتونم برات انجام بدم؟

صمد: مرخصی امروزم رو امضا کنید، قول ناهار به اهل خونه داده بودم و باید برگردم خونه

مدیر عامل: دست کرد جیبش و یه تراول صدی گذاشت تو پاکت و به صمد گفت امشب شام رو هم مهمون من هر جا خواستین برید

صمد: پاکت رو پس زد و گفت  کاری که برای شما انجام شد شاید ارزشش خیلی بیشتر از اینا باشه ولی من به خاطر پول این کار رو نکردم

مدیر عامل: میدونم آقای مهندس، ولی خواهش میکنم این رو بردارید و برید به خانواده برسین

صمد: خداحافظی کرد و از در رفت بیرون و رفت تو اطاق سرور، تلفن رو برداشت و یه شماره داخلی رو گرفت، سلام، تشریف بیارین اطاق سرور

بعد از چند لحظه صدای در زدن اطاق،

صمد: بفرمائید

بهمن: سلام

صمد: سلام پسرم، خوبی؟

بهمن: به لطفتون

صمد: من باید الان خفت کنم پسر، میدونی چرا صدات کردم؟

بهمن: نه

صمد: به خاطر چت و چت بازی شما جوون ها و کلیک کردن رو لینک هائی که نمیدونید چیه و نهایتا آلوده کردن سرور و این مصیبتی که دو روزه شرکت رو گرفته

بهمن: من نمیخواستم اینطوری بشه، یعنی اصلا فکرشو نمیکردم

صمد: مدیر عامل گفته معرفی و اخراجت کنیم

بهمن: مهندس تورو خدا ...

صمد: باید بهم قول بدی که دیگه از این کارا تو شرکت نمیکنی

بهمن: قول میدم مهندس، جبران میکنم

صمد: رو جبران کردنت حساب میکنم، حالا برو سر کارت و از این گفتگو با هیچ کس حرفی نزن

بهمن: چشم، چشم، ممنونم

وقتی بهمن از اطاق رفت بیرون صمد یه لبخند موزیانه زد و بلند شد و یه برگه مرخصی نوشت و داد به منشی مدیر عامل و خداحافظی کرد و رفت به طرف خونه، در آسانسور که باز شد بوی قورمه سبزی به مشامش رسید و گفت ای ول آنا، دست پختت حرف نداره و در آپارتمان رو باز کرد و رفت تو

صمد: سلام خوشگلا

مارال: با من بودی یا مامان؟

آنا: حسودی نکن، گفت خوشگلا ، منظورش هر جفتمون بود

صمد: بله، دقیقا، هر کدومتون یه جور خوشگلید

مارال: حالا خوشگلی کدوم یکی بیشتره؟

صمد: اونی که حسود تره

مارال: بابا ؟!!!

آنا: چی شد؟ رفتی و برگشتی؟

صمد: این تلفن همراه به جز مزاحمت چیزی برای من نداره، ماجرا رو تعریف کرد و گفت الان گشنمه، بریم که این قورمه سبزی مشتی رو بزنیم تو رگ

آنا: هنوز جا نیفتاده، یک ساعت دیگه

صمد: اووووووووووووووو، تا یه ساعت دیگه باید این دل ما قار و قور کنه؟

آنا: ای شکمو

صمد رفت به طرف اطاق خودش و لپ تاپش رو روشن کرد، از همونجا یه سر به سرور شرکت زد و شروع کرد به دانلود یه سری فایل وقتی که تموم شد میخواست یه کار دیگه رو شروع کنه که آنا برای ناهار صداش کرد

نظرات 2 + ارسال نظر
هیس شنبه 27 آذر 1389 ساعت 12:33 http://l-liss.blogsky.com

دارم میخوانمش
فقط تا این جا اینکه هک کردن این جوری ها هم نیست

سلام

با تو موافقم به همین راحتی نیست ولی اگر میخواستم به اون دیتیلی تمام دستورات هک کردن رو برای خواننده های قصه مینوشتم شاید حوصله خیلی ها سر میرفت
به نظر شما چطوری بود به حقیقت نزدیک تر بود؟ آیا هدف قصه شرح یک هک کردن بوده ؟

سلام

خواننده خاموش دوشنبه 29 آذر 1389 ساعت 07:46

سلام داداشی . من هم کارشناس نرم افزارم و با این دوستمون موافقم به این راحتی هم نیست ولی داستانت مثل همیشه عالی شروع و ادامه پیدا میکنه . مطمئنم و همچنان طرفدارتم. اطمینان دارم با ذهن فعال خودت خیلی عالی روال داستانو پیش میبری.موفق باشی .

سلام آبجی
با Sub Seven اگر کار کردی باشی میبینی که طرف با یک کلیک اشتباه کنترل حتی سی دی رام دستگاهش به دست شما میفته، البته این انتفاق موقعی که درگاه پی سی باز باشه مثل چت و یا انتقال فایل ها و یا ...
در ضمن ، این قصه بر اساس حقیقتی هست که اتفاق افتاده و حتی این آخری ها هم روزنامه ها هم در موردش نوشتند، من اگر زیاد در مورد چیزای فنی و یا دستورات کامپیوتری که صمد اجرا کرده توضیح نمیدم به خاطر این هست که می گم شاید یکی سر در نیاره و اصلا بقیه قصه دیگه براش جذاب نباشه، میخوام فقط یک قصه رو بازنوشت کنم نه اینکه در مورد هک کردن توضیح بدم
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد