خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - ۳۵

به یاد فروغ

در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره‌ی ویرانی ست

گوش کن
وزش ظلمت را می‌شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می‌نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می‌شنوی؟

در شب اکنون چیزی می‌گذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه‌ی باریدن را گویی منتظرند
لحظه‌ای
و پس از آن، هیچ.

پشت این پنجره شب دارد می‌لرزد
و زمین دارد
باز می‌ماند از چرخش

پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست

نظرات 4 + ارسال نظر
یکی مثل تو سه‌شنبه 26 بهمن 1389 ساعت 13:54

اونقدر دلم برای اون حال و احساس تنگ شده که نگو
اونقدر گرقتار دور و برمون شدیم که امثال فروغ عزیز رو داریم از یاد میبریم
یاد باد آن روزگاران

سحر سه‌شنبه 26 بهمن 1389 ساعت 14:58 http://www.atlase.blogfa.com

درشب چیزی می گذرد به حس های من شبیه است و فروغ را یک زن می فهمد

سلام
درسته که فروغ یک زن بود و ....
ولی همه اشعارش رو برای زنها نگفت
اشعارش گاهی از احساسی حرف میزد که زن و مرد نداره

شاد باشی

بهار شنبه 30 بهمن 1389 ساعت 13:41 http://sokute-mobham.blogsky.com/

آخ کـــِ چقد فروغ شعرای قشنگی میگــــِ
هرچی شعراشو می خونم سیر نمیشم

چشم ما روشن شد به جمال شما
کجائی؟

بهار سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 22:45 http://sokute-mobham.blogsky.com/

ما کــــِ هستیم.... شوما ریز میبینید...

من چون بچه سر بزیری هستم کمتر بالا سرم رو نیگاه میکنم
شما تاج سرید


شاد باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد