به یاد فروغ
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهی ویرانی ست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظهی باریدن را گویی منتظرند
لحظهای
و پس از آن، هیچ.
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
و زمین دارد
باز میماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
اونقدر دلم برای اون حال و احساس تنگ شده که نگو
اونقدر گرقتار دور و برمون شدیم که امثال فروغ عزیز رو داریم از یاد میبریم
یاد باد آن روزگاران
درشب چیزی می گذرد به حس های من شبیه است و فروغ را یک زن می فهمد
سلام
درسته که فروغ یک زن بود و ....
ولی همه اشعارش رو برای زنها نگفت
اشعارش گاهی از احساسی حرف میزد که زن و مرد نداره
شاد باشی
آخ کـــِ چقد فروغ شعرای قشنگی میگــــِ
هرچی شعراشو می خونم سیر نمیشم
چشم ما روشن شد به جمال شما
کجائی؟
ما کــــِ هستیم.... شوما ریز میبینید...
من چون بچه سر بزیری هستم کمتر بالا سرم رو نیگاه میکنم
شما تاج سرید
شاد باشین