خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - ۸۴


نامه ای به یک فاحشه !
______
راستی روسپی!
 از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! 
مگر هردو از یک تن نیست؟ 
بفروش !
تنت را حراج کن…
من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان،
 شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین. 
                                                                                                             (( فریدون فرخزاد ))

روزانه - 83

باز امشب غزلی کنج دلم زندانیست، آسمان شب بی حوصله ام طوفانیست، هیچکس تلخی لبخند مرا درک نکرد، های های دل دیوانهء من پنهانیست...

روزانه - ۸۲

تارهای مو رو دست کم نگیرید
اونها سرشار از سلولهای عصبی هستند که می تونن سالها اثر نوازش رو حفظ کنن

روزانه - ۸۱

نقشه دنیا و اسامی کشور ها از نظر بعضی ها


روزانه - ۸۰

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک (المپیک معلولین)

 در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو100متر

 پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.

همه این 9 نفر افرادی بودند

 که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.

آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند.

 بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند

 و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند

 بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید

 تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود

 ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد .

 این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد

 هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ،

 آنها ایستادند،

 سپس همه به عقب بازگشتند

 و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود،

خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده .

سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند

 و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.

 در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند

 و 10 دقیقه برای آنها کف زدند