خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - ۹۷

باران که می‌بارد
باید آغوشی باشد
پنجره‌ی نیمه بازی
موسیقی باران
بوی خاک
سرمای هوا
گره‌ی کور دست‌ها و پاها
گرمای عریان عاشق‌ی
صدای تپش قلب ها
خواب هشیار عصرانه
باران که می‌بارد
باید کسی باشد...
نظرات 2 + ارسال نظر
خواننده خاموش یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 15:05

سلام ، همیشه باید کسی باشد نه تنها موقع باران ، همیشه .
که متأسفانه نیست

آخ گفتی آبجی
حتی موقعی که تو غار تنهائیت میری به دنبال یکی میگردی
با شما موافقم


راستی آبجی کم پیدائی؟
امیدوارم که فقط روز مرگی باشه و بس

دختر یک شیخ دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 11:25 http://shoele.blogsky.com

سلام
وبلاگتون رو خوندم

وقتی میخوندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم اتفاقا با یکی از دوستام هم درمورد یه موضوعی که شما عنوان کرده بودبد صحبت کردم


گاهی زندگی آدم ها عجیب و پیچیده میشه

راستی ممنون که بهم سرزدید

سلام
پس امیدوارم که با خوندن اون مطلب دیگه رفتن نیما زیاد اذیتت نکنه
نمیگم فراموشش کن ولی میگم که شاید تو رفتنش حکمتی بوده و خدا اونقدر دوستت داشته که نخواسته بیشتر از این اذیت بشی

شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد