خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

ستاره کویر - قسمت دوم

من: نخیر اینطور که معلومه شماها یه کارائی میخواین بکنید

حمید: خوب اون که صد البته ولی کار بدی نمیکنیم

من: گفتم که خدا به دادم برسه

راه افتادیم سمت بیرون کرمان

من: چه زیبا هستن این ستاره ها، آدم حس میکنه میتونه با دستش اونا رو بگیره

حمید: این محل جائی هست که کمترین فاصله زمین با ستاره ها رو داره و کلا هر کس بخواد ستاره ها رو رصد کنه میان این منطقه

من: که اینطور

حمید: بله ، خوب این هم ویلای منصور اینا

من: مگه منصور متاهل نیست

حمید: چرا ولی گاهی زیر آبی میره دیگه شما سخت نگیر

من: حالا مهمونا کیا هستن؟

حمید: میریم تو آشنا میشید دیگه

من: از بچه های کارگاه که کس دیگه ای نیست؟

حمید: نه خودمونیم فقط

حمید شماره منصور رو گرفت و گفت سگ رو ببند ما پشت در هستیم در رو واکن

منصور هم اومد در رو وا کرد و گفت

منصور: آقا سلام، خیلی خوش اومدین، قدم رو سر ما گذاشتین

من: سلام آقا، ببخشید که بدون گل اومدیم

منصور: شما خودت گلی، بفرمائین از این راه

بعد از طی کردن یه مسیری از وسط باغ ویلا رسیدیم به یه آلا چیق که توش سه تا خانم نشسته بودن و منصور هم شروع کرد یکی یکی معرفی کردن

من: سلام ، خوشبختم  با همشون دست دادم و من هم علی هستم و نشستم نمیدونستم نسبت اونها با منصور چیه ولی با حرفی که حمید زده بود که منصور زیر آبی میره فهمیدم که اینا باید دوست دخترای اینا باشن، به هر حال به من که ربطی نداشت کی هستن اومده بودم مهمونی

منصور : خوب آقای مهندس شما اهل چی هستین؟ مشروب یا تریاک؟

من: والا من بلد نیستم مشروب رو با چه سینی مینویسن و از دود هم نه اینکه خوشم نیاد بلکه الان تعهدی نسبت به خودم دارم و 4 ساله که پاکم، بهتره که همون اولی باشه

یکی از خانمها که اسمش اسماء بود گفت

اسماء : چند سال مصرف کننده بودین؟

من: پونزده سال،

اسماء: مهندس متاهلین؟

من: دست رو بردم سمت کیف پولم

حمید: آقا اجازه بدین من حساب کنم { با لحن شوخ و خوزستانیش }

من: اینقدر لاف نیا کوکا

مریم: رو به حمید کرد و گفت علی آقا سمتشون تو کارگاه چیه؟

من: کارت ملیم رو در آوردم و یک کپی شناسنامه تو کیفم داشتم ، اونها رو در آوردم و رو به منصور گفتم نخیر مثل اینکه اینجا باید همه زیر و بم بنده رو همون اول کاری در بیارن بفرمائید جهت استحضار حضار گرامی

منصور: بابا بیخیال مهندس

من: مهندس اینجا کیلو چنده؟ من اینجا علی هستم و بس

نسرین: بچه ها بزارید حدس بزنم با اینکه این دو تا بچه پر رو اینقدر دارن با احتیاط حرف میزنن ایشون باید سمتی بالا تر از این دو نفر داشته باشه

منصور: مهندس مسئول برنامه ریزی تمام پروژه های شرکت هستن

همه با هم گفتن خوشبختیم

من: خوب موضوع صحبت به غیر از من دیگه نیست؟

منصور: علی جون یه دقیقه صبر کنی الان هم موضوع صحبت رو میارم هم موضوع انشاء

من: از مشق شب بدم میاد

حمید: ولی معاون وزیر نظرش چیز دیگه ای بوده

منصور با دو تا شیشه ودکا SKY اومد و رو به یکی از دختر ها گفت شما هم اگر میخواین بکشین یا یکی بیاد منقل رو بیاریم اینجا یا همگی بریم تو نظرتون چیه؟

من: چیه؟ چرا به من نیگاه میکنید؟

حمید: آخه از شما خجالت میکشن

من: آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا رحت باشید، من میدونم اینجا اکثرا تریاک میکشن راحت باشید

اسماء: یعنی شما نمیخواین بکشین؟

من: ببخشید ولی نه

اسماء : یعنی کنار ما هم نمیشینید؟

من: شما به عشقتون برسین منم با شادی شما شادم

حمید: منصور جون یه موزیکی چیزی

منصور: الان ترتیبش رو میدم

دیدم یه منقل گنده اومد وسط و چند تا وافور و اونا هم شروع کردن به فور و فور کشیدن، اسماء از همه اونا بزرگتر بود و اون شروع کرد و بعد از سه بسط رد کرد به بغل دستی من هم لیوان مشروبم رو برداشتم راه افتادم وسط باغ و خودم رو با موزیک مشغول کردم یکی از آهنگاش مربوط میشد به فیلم عروسی من و نانا { جای خالیش رو خیلی احساس میکردم } که غر بزنه و اینا کین؟ اصلا واسه چی اینجا هستیم؟ آخه نانا اعتقادات مذهبیش بر عکس من خیلی بالا بود و از اینجور مجالس بدش میومد

یه سیگار روشن کردم و لب استخر نشستم و پاچه های پام رو بالا زدم و پاهام رو فرو کردم تو آب استخر یک دفعه دیدم یه سایه بالا سرم هست، برگشتم دیدم اسماء هست

اسماء : مزاحم خلوتت نیستم؟

من: شما مزاحم بی نقطه هستین، بفرمائید خواهش میکنم

اسماء هم به تقلید از من پاچه هاش رو بالا زد و پاهاش رو تو آب فرو برد و ساکت نشست، من هم تو عالم خودم بودم و راستش حرفی برای رد و بدل کردن نداشتم

اسماء: شما همیشه اینقدر آرومید؟

من: معمولا بله

اسماء: آها پس از اون دسته آدم ها هستین که مختصر و مفید هم جواب میدین، بر عکس اون دوتا جونور ، ببینین ، ویلا رو گذاشتن رو سرشون

من: خوب بالاخره اونا از من 15 سال جوونتر هستن و پر انرژی تر باید هم اینجوری باشن

اسماء : شوخی که نمیکنی؟

من: در مورده چی باید شوخی کنم؟

اسماء: در مورد سنتون

من: مثل اینکه باید دوباره دست به جیب بشم و کارت شناسائی معتبر در بیارم

اسماء : نه جو غلاف کن باور کردم ولی چطور امکان داره؟

من: خوب من ریز نقشم و به خاطر جراحی هائی که تو پاهام انجام دادم حدود نه ماه از سینه تا نوک انگشت های پام تو گچ بود و یه جورائی هیکلم همینقدی موند

اسماء : خیره به صورتم ، آخه نه رو گونه هاتون ردی هست و نه رو پیشینیتون

من: خوب دیگه، خدا دوستم داره ، فقط همین صورت جوون برام مونده، ضمنا من چون ریش و سیبیلم رو میزنم ، بیبی فیس به نظر میام در غیر این صورت همه ریش و سیبیلم سفیده

اسماء : ای پیر مرد

من: مثل اینکه زود هم دختر خاله میشی با آدم

اسماء : شما خیلی رسمی هستین، نمیشه یه کم فیتیلشو بیارین پائین؟

من: بهتره من ساکت باشم و شما از خودتون و نسبتت با این بچه ها بگین

اسماء: نسبتی که نداریم دوستیم فقط، یه موقعی با حمید دوست بودم البته حمید اوایلش برام لاو میترکوند ولی با اومدن مریم به جمع ما من یواش یواش .... کمی مکث کرد

من: خوب اگر اذیتت میکنه ادامش نده

اسماء: نه تو خودم حلش کردم، نسرین هم هم دانشگاهی مریم هست، مریم خوزستانی هست و نسرین بچه شیراز،

من: یه سوال خصوصی میتونم ازت بکنم؟

اسماء: شما 10 تا بکن

من: متاهلی؟

اسماء: در حال طلاقم، الان یکسالی میشه که با شوهرم زندگی نمیکنم و یه دختر کوچیک دارم که الان پیش خانواده مادریم هست

من: میشه بدونم شما چرا دارید جدا میشید؟

اسماء: علی میشه از افعال جمع استفاده نکنی؟

من: حتما

اسماء: جدا که شدیم ، گفتم که یکساله فقط هنوز رسمی نشده، راستش یه جورائی با هم نساختیم دیگه، حالا بماند که کی مقصر بوده

من: به نظر من همیشه تو اینجور برنامه ها هر دوطرف مقصر هستن فقط شروع کننده یکی از طرفین هست بعدش کار میکشه به اونجا که انگار مسابقه هست و همه با سرعت برا هم دیگه کرم میریزن

اسماء: آره ، تو از زندگیت راضی هستی؟

من: از چه نظر؟ مالی احساسی؟ عاطفی؟

اسماء : نمیدونم چرا کنجکاو شدم ، خودت بگو

من: مالی مشکلی نیست، به اندازه خودم نه به اندازه منصور، ولی عاطفی و احساسی خیلی در مضیقه هستم

اسماء: چرا؟

من: همیشه تو حسرت شنیدن یه عزیزم هستم

اسماء : دستش رو جلو آورد و دو دستی دستم رو فشرد، شما با یه جمله تمام خواسته های من رو هم گفتید

من: البته همسرم محسنات زیادی داره ولی خوب یه روزی کار به جائی میرسه که آدم ترجیح میده بهش بها داده بشه و دیده بشه

اسماء: من هم خیلی محتاج یک دوستت دارم همسرم بودم، من دختر یه آدم فرهنگی و شاعر بودم و شوهرم رضا بچه کاسب البته شغل خودش دیزاینر دکوراسیون داخلی منازل بود، ولی همه چی رو از دید پول میدید و خط کشش پول بود، کاشکی لارج هم بود لا اقل دلمون نمیسوخت

من: میفهمم، خیلی از آدمهائی رو دیدم که همه چی رو با خط کش پول اندازه گیری میکنن،

اسماء: علی تا کی کرمان هستی؟

من: چطور؟

اسماء : میخواستم برای فردا شب دعوتت کنم خونم

من: والا تا دو روز دیگه هستم ولی نمیدونم این کار درست هست یا نه

اسماء: نمیدونم این چه حسی هست، وقتی داری صحبت میکنی حس میکنم آروم میشم

من: نچ، نه داداش، جنسش خوب بوده نشه شدی

اسماء: خندید و گفت نه خارج از شوخی دعوتم رو قبول میکنی؟

من: آخه به چه مناسبت؟

اسماء: مناسبتش یه دوست یه همدم یا هر چیزی که میخوای اسمش رو بزاری، من خودم میام دم هتلتون میبرمتون خونم، اگر میخوای این بچه ها رو هم دعوت کنم

من: ببین اسماء من حرفی ندارم ولی به شرطی که روابط اجتماعی رو با چیزای دیگه اشتباه نگیری من نه میخوام نقش یک خائن به خانوادم رو بازی کنم و راستش هر چی فکر میکنم البته ببخشید ها میترسم این وسط یه دلبستگی هائی ایجاد بشه و اونوقت ...

اسماء: نه ، قول میدم، شما فقط بیا با من حرف بزن، من پس فردا وقت دادگاه دارم، صحبت با تو آرومم کرد، میخوام پس فردا با اعتماد به نفس برم دادگاه
نظرات 8 + ارسال نظر
کوروش چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:00 http://korosh7042.blogsky.com/

دنیای عجیبی است
از مسافری ناخواسته ادرست کشاند من را به اینجا
نه چون اسما که حرفت دلنشین بود و نشانی درونی اتشین
داشت
محافلی چنین را بسیار تجربه کرده ام البته نیمه راه برگشتم
مرا با آن جماعت که درد دل را با پارچه بستن به سر می خواهند درمان کنند کاری نبود

امید که سعادت خواندن این تلخی ها را بدین شیوایی داشته باشم

سلام کورش جان خوش اومدی داداش
والا نمیدونم چرا وبلاگ شما فیلتر شده و با هزار زحمت تونستم بیام تو وبلاگت
خوندم مطالبت رو ولی هر کار کردم نتونستم برات کامنت بزارم
داداش مقدمت گل بارون
شاد باشی

کارینو چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:52 http://shoele.blogsky.com

سلام

ممنون که هنوز به یاد من هستی

راستش من جای شما ا ز این راه دور از اون آدمها ترسیدم

مراقب خودتون باشید

سلام عزیز
هستم
ممنون از وقتت

زهرا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 19:10 http://lovely-lover.blogsky.com/

سلاااام
امیدوارم حالتون خوب باشه
شما که گفتین 2 روز یه بار داستان میزارین
مرسی که بهم سر میزنین
من هنوز اسفند 1388 رو دارم میخونم
امیدوارم زودتر برسم

بد قولی کردم ببخشید

رز چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 20:47 http://shosho.blogsky.com

دلم واسه علی سوخت.. واسه نانا هم همینطور.. امیدوارم اسما و علی عشقی بینشون پیش نیاد... از خیانت بیزارم ...
مرسی که زود به زود مینویسی..

باسد راجع به تاجیکستان تحقیق کنم... استانبول بنظرتون واسه تفریح خوبه؟؟ هزینه فطارش چقدره؟؟

اما دل یکیشون فقط میسوزه
من هم امیدوارم که اتفاق بینشون نیافته
استانبول خرجتون برای یک هفته حدود 750 تومان با هواپیما هست

نسرین پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 03:19 http://cloudy2010.blogsky.com

سلام
چقدر بیزار بودم از شخصیت های تو این مهمونی
چقدر دوست داشتم به یاد نانا آهنگ گوش دادن علی رو
مدرک رو کردن برای ابراز متعهد بودنش
و چقدر بدم اومد که اجازه ورود به حریمش رو به اسماء داد.
دستانی که فقط سهم نانا هستن نباید ... و نباید ...
و من هم نباید اینجا چیزی می گفتم ...

راستش علی هم بعدا از این آدم ها متنفر میشه چون تا قبل این مهمونی روابط فقط کاری بوده ولی وقتی نقاب از چهره همه برداشته میشه اونوقت هست که علی هم میفهمه با کیا سر کار داشته
علی خواسته بود با رفتن به اون مهمونی به پرسنل خودش که حداقل ۱۰ سال از خودش کوچیکتر بودن به قول امروزیا حال داده باشه ولی ...
همیشه هر کسی که اجازه ورود به حریم آدم رو پیدا میکنن دلیلی بر خیانت نیست
همونطور که گفته بود روابط اجتماعی رو با چیزای دیگه اشتباه نگیر ولی حتی سفت ترین آدم هم یه روز میشکنه

گندم جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 00:39

سلام
خوبید؟
شدیدا منتظر بقیه داستانم


نگفتم داستانتون از همون روز اول دلهره درونم ایجاد کرد الانم بیشتر شد
کاشکی ختم بخیر بشه البته یه حسی بهم میگه که علی اینبار هم میتونه از پس چنین ماجرایی بیرون بیاد....
راستش یاد داستان ورود الهام افتادم...

منم امیدوارم که اینطور ببشه

منا شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 12:04 http://maaz0n.blogfa.com

کی ادامش رو مینویسین ؟

همین الان قسمت سوم رو گذاشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد