خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

ستاره کویر - قسمت هفتم

اسماء: چیه؟

من: میدونی من و تو هم یه غلطی عین اینا انجام دادیم؟ حالا من با وجدانم چیکار کنم؟ هر وقت میخوام پیش همسرم بخوابم اون صحنه که بدون لباس پیش تو بودم یادم میاد، من اومده بودم برای کمک، ولی انگاری الان خودم به کمک نیاز دارم، چرا؟

اسماء: چرا چی؟

من: خودت رو به اون راه نزن، تو هم زیبائی، هم امکانات داری، هم میتونستی از من بهتراش رو تور کنی، هم خیلی چیزای دیگه ، حالا این وسط چرا من که از تو 15 سال بزرگترم

اسماء: طاقت شنیدنش رو داری؟

من: منتظرم

اسماء: چون تو همون نیگاه اول عاشقت شدم

من: چی؟ میفهمی چی داری میگی؟ تو چطور میتونی رو آشیونه کسه دیگه آشیونه بسازی؟ پس این وسط تکلیف همسر من چی میشه؟ اون طفلی که از هیچ جای قضیه خبر نداره

اسماء : دلیلی نداره که اون چیزی بفهمه، تو هر وقت میای اینجا ، میای خونه همسر دومت

من: همسر دوم ؟ من تو همین اولیش زائیدم، دو میش؟ نه اسماء نه به هیچ وجه

اسماء : چرا؟ من که عیبی نمیبینم

من: سرتا پای این قضیه عیب و ایراده، من اصلا نباید تو اون مهمونی گه شرکت میکردم ،

اسماء: عزیزم سختش نکن، خواهش میکنم

من: چطور میتونم به کسی که هنوز از همسر اولش جدا نشده اعتماد کنم؟ اعتمادی که به هیچ چیز بند نیست، اعتماد کنم که فقط به من پا بند خواهد بود، من به همسر خودم پابند نبودم، اونوقت چطور میتونی به من اعتماد کنی که پابند تو خواهم شد

اسما: تو با هر کس میخوای باشی باش، این حق رو بهت میدم هر چند تا دوست دختر و زن که میخوای اختیار کنی، اصلا خودم برات جور میکنم،

من: اسماء دیگه داری هذیون میگی، توهم برت داشته، بریم سمت هتل

اسماء: نه، هتل نه

من: پس کجا؟ من که حرفات رو شنیدم، تا اونجائی هم که میشد سعی تو آروم کردنت داشتم ولی تو .... انگاری موضوع یه جور دیگه حالیت شده

اسماء: تو با اونائی که قبلا تو زندگیم بودن فرق داری، نمیدونم چه چیز تو باعث شده که من به طرفت جلب بشم، فقط این رو میدونم که دوستت دارم

من: تو میتونی من رو دوست داشته باشی، ولی بدون که این دوست داشتن یکطرفه هست و از قدیم گفتن، عشق یکسره ، مایه دردسره

اسماء : اگر قول بدم مزاحم زندگیت نشم ، قول میدی دفعه بعدی که اومدی کرمان بهم زنگ بزنی ببینمت؟

من: حالا شما فردا دادگاهت رو تموم کن تا ببینیم چی میشه، اسماء عزیز ، تو زن بسیار مهربونی هستی ولی هوس باز، تو بسیار بخشنده هستی ولی من با وجود تو دوباره به اعتیاد و روزهای گذشتم بر میگردم، همونطور که امروز لغزیدم، بزار من تو راه خودم باشم، تو حاضری به خاطر با تو بودن من باز بلغزم؟

اسماء: پس یه لطفی بهم بکن، من هم میخوام از مواد پاک بشم

من: راست میگی؟ مخلصت هم هستم و بی اختیار بوسیدمش

اسماء: یعنی پاک موندن من برای تو اینقدر اهمیت داره؟

من: من زجرش رو کشیدم و بارها به خاطر این موضوع ترور شخصیتی شدم، تو که اینقدر خوبی چرا آخه تریاک؟ این راه مناسبی برای ریلکس کردن نیست

اسماء: تو اینجا نیستی تا بدونی بی کسی یعنی چی، تمام خانواده من بم هستندو من اینجا، چیکار کنم؟ تنها هستم

من: من این مشکلت رو حل میکنم ، بهت قول میدم، یکی از دوستان نت که حدود هشت سالی بود با هم مصرف کننده بودیم الان تو کار ماشینهای پزشکی هست و اون خوب میدونه باید چیکار کنیم اگر تصمیمت جدی هست بهش همین الان زنگ میزنم

اسماء: باشه، زنگ بزن

من: الو؟ سلام بهجت، خوبی؟

بهجت: به به شازده پسر پاک

من: بابا خیلی وقته دیگه بهمون میگن مثلا مرد

بهجت: ای بابا مرد کجا بود، دیدیش سلام من رو بهش برسون، مرد یکی بود که ....

من: بیخیال بابا، نرو تو اون وادی ها، ازت کمک میخوام

بهجت: من دربست و رسما در خدمتم

من: بهجت جون یکی از دوستان هست که مصرف کننده هست و میخواد پاک بشه

بهجت: فردا بیارش دفتر من معرفیش کنم به دکتر فرزانه

من: عزیزم تهران نیست، کرمان هست

بهجت: اونجا چیکار میکنی؟ علی مشکوک میزنی ، طرف کی هست؟

من: یه دوست

بهجت: میتونم باهاش صحبت کنم؟

من: آره ، داره گوش میده ، گوشی رو اسپیکر هست

بهجت: دوست من سلام،

اسماء: سلام خانم دکتر

بهجت: علی نگفته بودی که خانم هستن

من: بهجت جون خواهش میکنم فکر بد نکن و راهکار بده

بهجت : دوست گلم من شما رو چی خطاب کنم؟

اسماء: اسمم اسماء هست

بهجت: میدونم که مثل اسمت قشنگی

اسماء: شما لطف داری

بهجت: من قبل از اینکه بخوایم به بقیه موضوع برسیم یه سوال دارم، چرا میخوای پاک بشی؟

اسماء: بخاطر علی

بهجت: نچ فایده نداره، اگر به خاطر علی هست که من میگم همین الان برو بشین بزن

اسماء: چرا؟

بهجت: تو باید بگی به خاطر خودم، چون بخاطر هر کس که باشه، البته علی جون تو خیلی عزیزی

من: بهجت جون پرونده ما دوتا برا هم بازه، خیالی نیست آبجی، به موعضت برس

بهجت: میدونی اسماء خوشگله، اگر به خاطر علی یا هر کس مثل علی باشه، یه روزی که از اون آدم دلگیر شدی، میگی ای بابا من به خاطر این پاک شدم، و اون ضد حال میاد

اسماء: خنده ای کرد و گفت خانم دکتر ببخشید برام جالبه یه خانم دکتر لاتی حرف بزنه

بهجت : تو عزیز من هستی، من نمیدونم تحصیلات شما چقدره به خاطر همین عامی صحبت کردم

اسماء: به پای شما نمیرسه، لیسانس ادبیات انگلیسی هستم

بهجت: ای جونم بشه لاو یو، علی میکشمت

من: من این وسط چیکاره بیدم؟

بهجت: بگذریم از بحثمون دور نشیم، خوشگلم، من به علی یه سری قرص و دارم میدم اینا رو میبری پیش دکتر که بعدا آدرسش رو بهت میدم و مصرفش رو تحت نظر اون پزشک شروع میکنی یه خورده هم باید تحملت رو ببری بالا چون دو روز اذیت میشی ولی با اعتماد به نفسی که از دوستای گلی چون تو سراغ دارم میدونم که از پسش بر میای، خوب امر دیگه؟

من: آبجی خیلی مخلصیم، میخوامت هوار تا

بهجت: با من تماس بگیر کارت دارم

من: باشه حتما، شب از هتل باهات تماس میگیرم

بهجت: اسماء جون مراقب این داش علی ما باش شیطونه ها گولش رو نخوری

اسماء: نه بچه خوبیه دست از پا خطا نمیکنه

بهجت : شماره من رو از علی بگیر با من در تماس باش، قربان همگی ، فعلا

من: قربونت، بای

اسماء: خدانگهدار

من: خوب اینم از این، خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم یکی دیگه از دام اعتیاد رهائی پیدا میکنه

اسماء: نگفتم تو ستاره کویر من هستی؟

من: ولی این دفعه دست یافتنی شدم

اسماء: بریم خونه من ، نرو هتل

من: باید برم وسایلم رو جمع کنم و فردا از همونجا برم فرودگاه

اسماء: ااااااااا یعنی من نمیبینمت؟ نه تو برو هتل وسایلت رو جمع کن، امشب بیا خونه من، فردا هم با ماشین من برو سر کارت و یه ساعت زود تر بیا کرمان تا خودم برسونمت فرودگاه

من: نخیر مثل اینکه خیال هائی داری ها

اسماء: به جان دخترم قول میدم مثل دو تا هم خونه باشیم

من: اینطوری قبوله باشه

راه افتادیم طرف هتل و من لباس هام و لپ تاپ و بقیه وسایل رو جمع کردم و راه افتادیم طرف خونه اسماء، وقتی رسیدیم یه کم گرسنم شده بود ازش خواستم یه چیزی آماده کنه

اسماء: چی دوست داری؟ گوشت مرغ یا گوشت قرمز؟

من: سیب زمینی سرخ کرده با کمی گوشت چرخ کرده

اسماء: تا تو لباس راحتی بپوشی برات آماده کردم

نشستم و خیره به ذوقی که این زن داشت ، یه مرد میتونه یکی رو به وجد بیاره و یا بر عکسش و یا یک نفر میتونه کابوس یکی دیگه بشه، عجب رسمی داره این زمونه

اسماء: داری به چی فکر میکنی؟

نظرات 7 + ارسال نظر
محمدرضا گرامی جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 15:11 http://gerami.blogsky.com

سلام علی آقا
من مثل شما نمی تونم وبلاگ بنویسم ولی خوشحال میشم به من هم سری بزنی....

سلام رضا جان چشم داداش

نسرین جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 17:40 http://cloudy2010.blogsky.com

سلام
می بینم که قصد ترک دارن خانم ... جالب می شود

رز جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 18:35 http://shosho.blogsky.com

عجب رسمی داره این زمونه......

ب ه س شنبه 5 شهریور 1390 ساعت 08:52

حیف اهل داستان خوندن نیستم ...هیچ رقم

سلام
چیز مهمی رو هم از دست ندادی
چون نوشته های من هم آنچنانی نیست
وقت تو گرانبها تره عزیز

خیلی قشنگ داستان رو ادامه میدین....دوست دارم تو قسمت آخر یه چیزایی رو بگم
راستی یه کشف مهم کردمااا شما سیب زمینی سرخ کرده خیلی دوست دارین درسته؟!

سلام
منتظر اون چیزی که میخواین بگین هستم
در ضمن سیبزمینی سزخ کرده با گوشت چرخ کرده دوست دارم ولی باید بگم این یک قصه هست ولی خوب یه چیزائی رو با حقیقت قاطی کردم که سیب زمینی سرخ کرده هم بخشی از اون هست


شاد باشین

منا یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 18:42 http://maaz0n.blogfa.com

hاین جمله خیلی خوب بود
که واسه علی نه !
واسه خودت !

شاید به مزاج خیلی ها سازگار نباشه ولی خوب ....

وای توروخدا یه وقتی سوء تفاهم نشه من منظوری نداشتم فقط ازاین جهت که دیدم به نام این غذا اشاره کردین باخودم گفتم که لابد خودتون هم دوست دارین....

بله دوست دارم
نگران نباشین
هیچ مشکلی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد