خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - 177

چه لذتی می برد قلم وقتی , جوهر ِ شهوت اش را واژه واژه به زهدانِ شرمآب گونِ داغ.کاغذ می ریزد تا طفلی به نام ِ شعر را آبستن شود

نظرات 6 + ارسال نظر
مسافر شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 11:36

مثل همیشه قشنگ بود و ناب...

مخلصیم

امید شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 12:15 http://garmak.blogsky.com/


عجب تشبیهی

اینطوریاست دیگه داداش
من مودبانه شو بلد نبودم
شما به بزرگواری خودت ببخش

کرانه شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 12:57 http://www.bikaraanemehr.blogsky.com

علی جان شما هم آخره تنظیم خانواده ای ها
البته مجازی
از روی تراوشات درونی ذهن
شاید وقتی که گاهی به جایی خیره ای

من از اینکه باعث شد فکر بد به ذهنتون بابت پستم برسه عذر میخوام
شرمنده عزیز

Anna شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 13:16 http://lapeste.blogsky.com

گاهی وقتی چیزی به نام شعر می نویسم کلی ذوق می کنم

مدتهاست چشمه ام خشکیده انگار به جز خط خطی هایی که تکرار مکررات است

آنا جان شما شروع کن
خود شعر همراهش میاد
ولی امیدوارم که تو مد غم نباشی تا شعرهای غمگین سرازیر بشن

شاد باشی عزیز

یک ماما با چکمه های سفید یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 08:06 http://newmidwife.blogsky.com/

با این اوصاف یه قابله فقط کم داره...

در این مورد شما رو در نظر داشتم

مسافر یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 08:42

من دیروز با خوندن این پست یه جورایی به قدرت تخیلت حسودیم شد خیلی قشنگ تشبیه کردی خیلی

این حرف رو نزن هم اسم قشنگم
تو هم به نوبه خودت قدرت تخیلی داری که هیچ کدوم از ماها به گردش هم نمیزسیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد