هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد
هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد
این است زنده گی!
هر روز انتحال
هر شب انفجار
هر ثانیه مرگ زنده گی!؟
در سر زمین من
Alireza
دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 09:44
پسر کوچولوی منم زبونبازی قهاریه حالا تو پستهای بعدیم در بارش مینویسم.
ممنون از نظرتون خدا پسر گل شمام حفظ کنه..
ممنون از حضور سبزت
به همچنین
سلام داداشی گل . کل پست های امروزت خیلی باحال بود . فعال شدی ؟ امیدوارم همیشه شاد باشی و دیگه از ناامیدی و دلخوری نگی .بیخیال دنیا باش و خوش بگذرون
سلام آبجی گله
آهای دنیا ، یه کاری نکن کلا بی خیالت شم ها!!! گفته باشم
هیچی برای دل داریتون بلد نیستم
همین حضورت برای من دلداری بزرگی هست
سرزمین تیره بختی است خاک این ولایت
عروس سیاه پوشی است که انگار کفنش نیز سیاه پوش خواهد بود
افسوس
بیخود نیست داداش اکثرا هر چی دارن میفروشن و میرن اونور آب
به قول بعضی ها شاید آسمان اونجا رنگی دگر باشد
سلام
زیبا بود و شبیه سند استون من
بیا بخوان مرا که دلم برای شعرهایت تنگ شده
ساعت یک منتظرت بودم
بگیر که اومدم
ای آنکه زنده ازنفس توست جان من
آن دم که باتوام، همه عالم ازان من
آن دم که باتوام، پُِرم از شعروازشراب
می ریزدآبشارغزل اززبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسدبه بلندآسمان من
بنگر طلوع خنده ی خورشید برلبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
باتوسخن ز مهرتو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده ای به گوش من این، مهربان من...
ممنونم عزیزم که پناه بردن به خدا رو یاد آوری کردی
اره
همینطوره که می گی
راستی بامداد بخیر
بامداد شما هم نکو
روزی اینگونه گویش زبان حال مردم افغان بود
واسف بر می رود اینگونه وای
جدا داداش
اونها هم بیچاره ها خیلی مورد ستم واقع میشن