خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

یک جرعه مهربانی - قسمت اول

صدای زنگ موبایل، نگاه کردم خودش بود، نمیدونستم چیکار داشت، بعد از سه سال چه کاری میتونست داشته باشه، دو دل مونده بودم جواب بدم یا نه؟ تو همین فاصله کم هزار جور فکر از سرم رد شد، یعنی چیکار میتونست داشته باشه؟

من: بفرمائید

ماری: سلام علی، خوبی؟

من: خودم رو زدم به اون راه که این شماره برام نا آشناست، شما ؟

ماری: خیلی بی معرفتی!!! یعنی به این زودی شماره من رو از تو گوشیت پاک کردی؟

من: ببخشید به جا نمیارم ، ولی صداتون....، میشه کمکم کنید

ماری: شروع کرد به خوندن، من از اون شبهای مهتابی میخوام، من از اون وقتهای بی تابی میخوام

من: مااااااااااااااااااااااااااری،

ماری: سلام

من: سلام دختر، اصلا فکرشم نمیکردم یه روز که به یکی مثل تو خیلی احتیاج دارم زنگ بزنی

ماری: مثل اینکه دور و برت شلوغه که میگی یکی مثل من

من: ماری تو که حسود نبودی، تازه منظورم یکی بود که بشه بهش اعتماد کرد و کوچه های پنهان قلبت رو براش باز بزاری تا بره توش یه چرخی بزنه و بگه چه مرگمونه

ماری: علی من تو کوچه های خودم گم شدم، میای پیدام کنی؟

من: کجائی؟

ماری: برگشتم ایران

من: کی؟

ماری: یکساعتی میشه

من: باشه بزار ببینم اوضاع کاریم چطوری هست با همین شماره باهات تماس میگیرم

ماری: علی ؟

من: جانم؟

ماری: هنوزم صدات برام آرامش میاره

من: دختر دست بردار، میدونی که ماها متعلق به هم نیستیم، چرا خودت و من رو اذیت میکنی

ماری: علی خیلی بهت احتیاج دارم ، زود بیا

من: موقعی که رفتی نمیدونستم کی داره میره، حالا که برگشتی میدونم کی اومده

ماری: { صدای لبخند }

من: وقتی که من به احتیاج داشتم کجا بودی؟

ماری: علی میخوای گلگی کنی؟ من اونقدر پوستم کلفت شده که حرفای تو رو هم بتونم بشنوم

من: الان کجائی؟ میخوای بیای اینجا؟ من یه خورده کار دارم ، بعدش با هم میریم یه جا مفصل با هم حرف میزنیم، اوکی؟

ماری: آدرس رو برام اس ام اس کن، یه دوش بگیرم ، میام، مزاحم که نیستم؟ نمیخوام تو محل کارت ...

من: ببین ؟!! مجبورم میکنی بی ادب بشم و بگم ضر نزن،  پاشو بیا

ماری: دلم برای همین بی ادبیت تنگ شده بود

من: خدا حافظ با ادب، منتظرتم

دیگه نمیتونستم کارهای انباشته شده روی میزم رو انجام بدم، بی اختیار فکرم رفت به اون روزائی که با ماری آشنا شدم، طریقه آشنائیمون با هم و همه اون روزا مثل یک فیلم آشنا تند تند از جلوی چشمم رد شدند

7 سال قبل، تو خونه یکی از بچه ها که از خوابگاه های شرکت استفاده نمیکرد و یکی از شهرهای ایران که توش مجتمع های پتروشیمی زیاد هست 

هاشم: علی خیلی خوشحالم کردی به من سر زدی،  نا مرد چرا نمیای؟

من: نمیخوام تو کارگاه حرفه من و تو باشه که آره اینا شبا .... میدونی که منظورم چی هست

هاشم: آهی کشید و سری تکون داد و گفت میدونم، ولی با همه این حرفا خوشحالم کردی

من: خوب من اومدم هاشم جان با من چیکار داشتی که نتونستی تو کارگاه بهم بگی

هاشم: راستش من یه دوستی دارم تازگی ها یه لپ تاپ خریده و میخواد یه نفر صاحب نظر راجع به دستگاهش نظر بده و یه نگاهی هم به نرم افزاراش بندازه و احتمالا اگر چیز به درد به خوری براش داشته باشی براش نصب کنی

من: خوب اینو چرا تو کارگاه بهم نگفتی؟

هاشم: آخه طرف آخر وقت بود زنگ زد و گفت با دوستش میاد اینجا

من: حالا خوبه من مثل این معتاد ها همیشه این هارد پیشمه، حالا کی هست این بابا؟

هاشم: مسئول مهندسی سایت یکی از پتروشیمی هاست ، یه روز ازم سوال کرد کسی رو سراغ داری از لپ تاپ سر در بیاره و من هم تو به ذهنم اومد، گفتم یکی از دوستام هست که شغلش چیز دیگه ای هست و از مدیران ما هست ولی میدونم که کرم اینجور چیزاست

من: کرم کدوم چیزا؟

هاشم: بابا بد برداشت نکن، سخت افزار و نرم افزار دیگه

من: خوب

هاشم: اونم اسرار کرد که اگر میشه همین امشب بهش بگو بیاد یه نیگاهی به دستگاه من بندازه

من: خوب حالا تا کی باید صبر کنیم؟

هاشم ، الانه دیگه پیداشون میشه

من: هاشم؟ تو خونه چی داری؟

هاشم: هر چی بخوای هست، تو یخچال نوشیدنی هست، تو آشپزخونه هم سیخ و بقیه مخلفات هست، برو مشغول شو ،

من: مهمونات که بیان بو رو چیکار میکنی

هاشم: تو تو خونه من مجازی هر کاری که دوست داری انجام بدی، از پذیرائی اون روزات هنوز شرمنده هستم، تازه هر کری مارو اینطوری دوست نداره خوب ماسک به صورتمون میزنیم،  علی جون داداش ما اینیم، چرا باید همدیگه رو همونطور که هستیم نپذیریم

من: من مشکلی ندارم اگر اونا مشکلی ندارن

صدای زنگ موبایل هاشم بلند شد

هاشم: سلام، کجائین؟ رفت طرف آیفون و در بازکن رو زد

من: اومدن؟

هاشم: آره

رفتم تو پذیرائی و نشستم رو مبل بادی هاشم، اصلا انتظار نداشتم یه جنس مخالف ببینم

ندا: سلام من ندا هستم،  معرفی میکنم دوستم مریم

من: خوشبختم، منم علی هستم

هاشم: خوب میبنم که جمع دوستانه شد و از بکار بردن الفاظی مثل مهندس و دکتر و اینجور چیزا خودداری شده ولی جهت اینکه بیشتر با هم آشنا شید باید بگم { رو کرد به ندا } خانم دکتر مدیر مهندسی سایت یکی از پتروشیمی هاست دوستشون رو هم من اولین بار هست زیارت میکنم و آقای مهندس هم مدیر برنامه ریزی و معاون سایت شرکتمون هست

من: هاشم گفته بود که شما میخواین لپ تاپتون رو یکی چک کنه، آوردینش؟

ندا: بله ، اینجاست، بفرمائین

من: خوب ، لطفا روشنش کنید و کلمه عبورتون رو وارد کنید

ندا:  آقای مهندس ، لطفا ، میخوام برام کل هارد رو به سه قسمت کنید و بعد این نرم افزار ها رو هنوز کسی موفق به نصبشون روی این دستگاه نشده برام نصب کنید

من: وقتی از القاب استفاده میشه من معذب میشم و منظورتون این هست که اینجا هم شما رو با لقب خانم دکتر صدا کنم؟

ندا: نه به هیچ وجه

من: خوب پس من ترجیح میدم همون علی صدام کنید

ندا: باشه علی

من: آها حالا خوبه، فقط کمی خسته هستم میشه یک ربع تا بیست دقیقه به من مهلت بدین

هاشم: چرا که نه علی جون، تو برو آشپزخونه من هم الان میام، رو به مهموناش ببخشین

من رفتم طرف آشپزخونه و بعد هاشم اومد

هاشم: علی جون این جنس، اینم سیخ و نی، راحته راحت باش

من: هاشم اگر پیش اینا معذوریت داری بهتره تا بوش در نیومده الان بگی

هاشم: داداش من با تو همه جوره حال میکنم، به حالت برس

مشغول دم گرفتن از تریاک شدم و بعد از یک ربع ساعت هاشم اومد تو و خواسته بود چند تا چائی بریزه

من: تو نمیزنی؟

هاشم: من جلو هستم، قبل از تو کشیدم

من: خاموش کنم؟

هاشم: دیگه نیستی؟

من: نه، فعلا بسه، بریم به کار اینا برسیم، چون یه دو ساعتی زمان میبره

هاشم: بریم

موقع ورود به اصاق پذیرائی

من: ببخشید، کمی معطل موندید

ندا: اشکالی نداره، من با اینجور چیزا نا آشنا نیستم

من: هاشم رو نیگاه کردم و مشخص بود که هیکلم شده عین علامت سوال

هاشم: ندا هم هر از گاهی دمی به خمره میزنه، اگر اشکالی نداره من و ندا میریم آشپزخونه شما رو با هم برای چند لحظه تنها میزارم

من: مشکلی نیست

ندا به مریم نیگاه کرد و مریم گفت:  راحت باش عزیزم

من: خوب ببینم چی داریم اینجا، راستی مریم جون به خاطر اینکه حوصلت سر نره شما صحبت کن من شنونده خوبی هستم، یا اگر موضوع جالبی برای صحبت کردن داری بگو تا با هم یه اختلاط درست انجام بدیم،  راستی بوی تریاک شما رو اذیت نمیکنه؟

مریم : نه، یعنی برام فرقی نداره، راحت باش

من: راستش من زود با اطرافیانم خودمونی میشم و شاید سوالات خصوصی ازشون بکنم، اگر نخواستی به هر کدوم از سوالاتم پاسخ بدی بگو

مریم: باشه،

من: با صدای بلند، ندا ؟ همه پارتیشن ها سایزشون یه اندازه باشه؟

ندا: آره ، لطفا

من: چند وقته با ندا دوستی؟

مریم: مگه شما ندا رو میشناسی؟

من: نه، فقط خواستم این سکوت رو بشکنم

مریم: از اول این پروژه با هم بودیم

من: خانوادتون مشکلی با بودن شما تو یه شهرستان دیگه ندارن؟

مریم: من اینجا با خانوادم زندگی میکنم و پدرم تو پتروشیمی .... کار میکرده و الان بازنشسته هست

من: جدی؟ اصلا بهتون نمیاد بچه اینورا باشین

مریم: بچه اینورا نیستم، ولی ساکن اینورا هستم

من: چه خوب، چند نفرید؟

مریم: یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم، دو تا برادر که جفتشون از خواهرم بزرگتر و از من کوچیکترن

من: پس گل سر سبد خونه شما هستی، راستی ببخشید که به شما نیگاه نمیکنم چون میخوام هم زمان کارهای این دستگاه رو هم انجام بدم

مریم: گفتم که راحت باش

من: تو سوال خاصی نداری؟