ای خالق هفت آسمان بگذار واژه ها معنی شوند
بگذار واژه ها رنگ حقیقت بگیرند
بگذار به جای چشمان ما زمینت خیس گردد
دلم آغوش صادقانه میخواد
آغوش بی دغدغه و بی آلایش
دلی که تپشش برای خود من است نه برای آنچه او دوست میدارد باشم
تو به من نزدیکی
حتی نزدیکتر از پیرهن
ولی حیف که فرسنگ ها از هم دوریم
فر سنگ ها
چه زجر آور است که هر چه پیش میآیم به سویت دورتر میشوی طوری که حتی در آرزوی دور دست هم تورا نمیبینم
رخ بنما که دگر از دست مسلمانی این قوم مسلمان بنما خسته شدم
به کلیسا رفتم
گفتند باید ۱۰۰ سال زیر بارن خدا بنشینی
تا که تطهیر شود جسم مسلمان گنه آلودت
همچنان میرفتم
تا رسیدم به در میکده متروکی
دیدمت مست لایعقل و میآلوده به عشق
گفتمت ساغیا نظری بر ساغر ما کن
لیک افسوس که تو منکر مستی خود شدی و گفتی زهد توشه ره کردی
تو بگو چه کنم با ساغر خود که تشنه مهر توست ؟
وقتی رفتی تنها گذاشتی دلمو
با آرزو هام تنها گذاشتی دلمو
بی خبر به کجا؟
حالا که عاشقت شده دل
چرا جا گذاشتی دلمو؟
آهای آوازه خون - هر چی من ازت میخوام که جکایت دل من به کجا رفت رو بخون
ولی انگار دل تو سنگ شده
حال من مثل آدمای منگ شده
این همه دل توی دنیا چرا یکیشون نصیب این دل و خیال باطل نمیشه ؟
امروز هوا نه سرد بود نه گرم
نه ابری بود نه صاف ...
غروب هم که شد ، نه تاریک بود نه روشن !
امروز آسمون تکلیفش با خودش معلوم نبود ...
امروز آسمون حال ِ منو داشت .