خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - ۳۹۸

جمله ی «دوستت دارم»
دوباره بی اختیار
توی ذهنم وول خورد؛
دهانم تلخ شد!
«داشتن» که بد نیست؛
«دوست» هم واژه ی مقدسی است.
«تو» تلخی!

روزانه - ۳۹۷

غمگین تر از زمستان کیست ؟
پاییز
- او هیچ گاه بهار را ندیده است…

روزانه - 396

در آخرین نفس های یک رابطه
هردو نفر غریبه میشوند
ولی یکی غریبه تر...
شاید او همانیست که
اولین روزهاکمتر غریبی کرده است..

روزانه - 395

دلتنگی پیچیده نیست
یک دلِ
یک آسمان و یک بغض
و آرزوهای ترک خورده
به همین سادگی

روزانه - 394

چشمانم
دستانم
دلم
عجیب بهانه میگیرند
بهانه های بی ربط
تو را میخواهند
ای بهانه زنده بودنم