خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - 99

معمولاً وقتی مردم میگن "تجربه" ، منظورشون یک اشتباه بزرگ در گذشته است

روزانه - 98

گاهی دلت از مردانگی می گیرد
میخواهی کودک باشی
پسر بچه ای که
به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
مرد که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی....

 

اگر که هیچ کس نیومد

سری به تنهائیت نزد

....

طاقت بیار و مرد باش

 

مرد باش

 

همه انتظار دارن مرد ها دهنشون .... بشه ولی دم نزنن و اونوقت همه انتظار حقوق و احساس مساوی مرد و زن رو دارن

عجیبه والا

روزانه - ۹۷

باران که می‌بارد
باید آغوشی باشد
پنجره‌ی نیمه بازی
موسیقی باران
بوی خاک
سرمای هوا
گره‌ی کور دست‌ها و پاها
گرمای عریان عاشق‌ی
صدای تپش قلب ها
خواب هشیار عصرانه
باران که می‌بارد
باید کسی باشد...

روزانه - ۹۶

تفاوتی ندارد مرد باشی یا زن !

تن را که دادی و دل ندادی

فاحشه ای !

روزانه - ۹۵

توی کافه‌ی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می‌کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت:
- بب...خشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین؟
- منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین، به اضافه‌ی پولی که به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر می‌کنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود!
- تو سیگار می‌کشی؟
............- نه!
- هواپیما داری؟
- نه!
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه