خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

ستاره کویر - قسمت پنجم

نسرین : علی لختش قشنگه، علی لختش قشنگه

من: ای بی حیاء ، فقط منتظر این هستی حوله از روم بیفته ؟ منتظر دیدن چی هستی؟ بابا صاحب داره

خوب دیگه شوخی بسه و باید راه بیفتیم لطفا جمع کنید بریم ساعت 5.5 صبحه

راه افتادیم طرف کرمان و اول دخترا رو تا یه جا رسوندیم که برن دانشگاه و من رو هم تا دم هتل رسوندن و موقع پیاده شدن

اسماء: من امشب کی بیام دنبالت؟

من: به حمید میگم به گوشیت زنگ بزنه

اسماء: اوکی

حمید: مهندس من نیم ساعت دیگه اینجا هستم

من: اوکی، فعلا بچه ها

رسپشن هتل با دیدن سر و وضع من کمی نگران شد

رسپشن: چی بلائی سرتون اومده؟

من: هیچ چی چند نفر خفتم کردن

رسیپشن: میخواین به پلیس اطلاع بدم؟

من: نیازی نیست، پلیس همون موقع درگیری خودش رسید فقط یه کم بتادین و وسایل کمکهای اولیه به من بدین

رسپشن: تشریف بیارید اینور من خودم ترتیبش رو میدم

طفلی خیلی مهربون بود با دقت که من دردم نگیره صورتم رو بتادین زد و ازش تشکر کردم و رفتم بالا اطاقم

لباس هام رو در آوردم رفتم طرف آئینه تازه به عمق فاجعه پی برده بودم، لباس ها رو سریع عوض کردم تا بتونم تو لابی یه چیزی به عنوان صبحانه بخورم و آماده رفتن بشم

بیست دقیقه بعد حمید و منصور اومدن و با هم راهی شدیم طرف کارگاه توی راه یه داستان ساختگی درست کردیم و قرار شد همگی همون رو تعریف کنیم

جلسه تشکیل شد و معاون وزیر اومد و بازدیدش رو انجام داد و در نهایت رو به من کرد و گفت بهت نمیخوره آدم شرری باشی چی شده؟

من: دیشب خوابم نمیبرد از هتل زدم بیرون تو پارک روبروئیش قدم بزنم چند تا جوون فکر کردن بچه پولداریم و خفت گیری میخواستن بکنن

معاون وزیر: میخوای اینجا سفارشی چیزی به شهردار بکنم؟

من: نه قربان لازم نیست ، وسطای درگیری پلیس خودش رسید و اونا رو با خودش برد

معاون وزیر: بسیار خوب مراقب خودت باش

من: ممنون قربان

معاون وزیر: گزارشات حرف نداره، از روند پیشرفت کار هم راضی بودم، دست همگی درد نکنه، با یک صلوات ختم جلسه اعلام میشه خداحافظ

با رفتن اونها مدیر پروژه اومد و گفت دستت درد نکنه، رو سفیدمون کردی، میخوای بری هتل استراحت کنی؟

من: راستش بدم نمیاد چون دیشب رو خوب نخوابیدم

مدیر پروژه: آقای حسنی، آقای مهندس رو ببرین هتل استراحت کنن

من: من آن کال هستم اگر کاری داشتیم رو موبایلم تماس بگیرید

مدیر پروژه : برو جوون کارم همین معاون وزیر بود که راحتم کردی

قبل از رفتن رفتم دفتر حمید

من: حمید یه لحظه بیا بیرون کانکس

حمید: جانم مهندس؟

من: بیا اینور ، نمیخوام بچه های کانکس از پنجره صدامون رو بشنون، ببین من دارم میرم هتل، اگر مشکلی با روبرو شدن من با اسماء نداری بهش خبر بده در غیر اینصورت اصلا حرفم رو فراموش کن

حمید: بخدا من مشکلی ندارم، فقط نمیخوام آویزونت بشه

من: این اتفاق هیچ وقت نمی افته

حمید: باشه لان بهش اس ام اس میدم، عیبی نداره شماره تماس شما رو براش بفرستم؟

من: بفرست، بنویس من یک ساعت دیگه تو لابی هتل منتظرش هستم

راه افتادم طرف کرمان، وسطای سایت منصور رو دیدم به راننده اشاره کردم بایسته و به منصور اشاره کردم که بیاد

منصور: جانم مهندس

از ماشین پیاده شدم ، منصور جون اوضاع امنه؟ مشکلی نیست؟

منصور: حله آقا، هیچ کس چیزی نمیدونه

من: ببین با اینکه حمید رو دوستش دارم، ولی چون آبادانیه و لاف ، میترسم تو یکی از لاف هاش گاف بده، مراقبش باش من هم دارم میرم طرف هتل

منصور: آقا جلسه پر باری بود، همه راضی برگشتن

من: خوب ، شکر خدا، من فعلا برم

منصور: مهندس شب بیام دنبالت؟

من: والا فکر کنم اسماء تا شب مخم رو بزنه و درگیر اون باشم، اگر فرصتی شد تماس میگیرم

منصور: اوکی، به سلامت

من: شما هم امشب رو بخوابید یه تجدید قوا کنید

منصور: حتما

راه افتادم سمت کرمان، آفتاب بدی توی راه بود، صورت رو میسوزوند، خوابم بردو دیدم راننده صدام میکنه و میگه مهندس رسیدیم، پیاده شدم و راننده منتظر،

من: آقا واسه چی واستادی

راننده: مهندس گفتن در اختیار باشم

من: ماشین لازم ندارم برگرد کارگاه جوون

راننده: خداحافظ

من: بسلامت جوون

رفتم بالا و یه لباسی عوض کردم، یه عادتی که دارم نمیدونم بد هست یا خوب این هست که حتی اگر قراره دو سه روز یه جا بمونم باید به ازاء هر روز یه دست لباس داشته باشم، ترجیح دادم لباسی که میخواستم موقع برگشتن به تهران بپوشم رو بپوشم،  رفتم تو لابی و سفارش یه قهوه دادم که این خواب از سرم بپره، یه ربع دیگه تلفنم زنگ زد

من: بله؟

اسماء: سلام آقاااااااااااااااااااااااااااا

من: بببببببببببببببببببببهههههههههههه خانم

اسماء : کجائی

من: تو لابی هتل

اسماء: مهمون نمیخواین

من: تشریف بیارین

هنوز گوشی قطع نشه بود که دیدم صدای قدم های یکی داره میاد، بله خودش بود، کلا تیپش با دیشب فرق داشت، دیشب خیلی اسپرت و امروز رسمی،  البته من هم لباسم رسمی بود

بلند شدم و بعد از دست دادن سلامی رد و بدل شد و گفتم چی میخوری؟

اسماء: هیچ چی، فقط بریم من تو خونه همه چی آماده کردم

من: اااااااااااا پس یه مهمونی توپ افتادیم

اسماء : بله ، تو یه مهمون عزیز هستی

من: اوکی ، ما بقی قهوه رو سرکشیدم و بلند شدم، اسماء اینجا جائی هست من رو ببری صورتم رو یه ضد عفونی کنم؟

اسماء: خودم برات ضد عفونی میکنم، حالا جواب زنت رو چی میخوای بدی؟ تابلو هست جای چنگه

من: داستانش رو قبلا درست کردم

اسماء: خودت میدونی ، بریم؟

من: نمیخوای زنگ بزنیم آژانس بیاد؟

اسماء: آژانس در خدمت شماست با دست به خودش اشاره کرد

ماشینش رو دم در هتل پارک کرده بود یه آزرا سرمه ای

من: بابا مایه دار، کشتی منو

اسماء : سوئیچ رو به طرفم دراز کرد و گفت میشینی؟

من: چرا خودت رانندگی نمیکنی؟

اسماء : میخوام تو راه صورت تورو ببینم وگرنه تصادف میکنم

من: ای چشم چرون، باشه، منو اونقدر ببین تا دیگه حالت از من بهم بخوره

اسماء: هیچ وقت

من: همه اولش این رو میگن ولی یه مدت که گذشت ... ای وای برمن یا به قول طغرل هی وایه من

اسماء: عزیزم، همیشه شوخ طبعیش رو داره

من: فقط من کرمان رو نمیشناسم بگو کدوم طرف برم

اسماء: همین اتوبان رو مستقیم بریم

راه افتادیم و ده دقیقه بعد رسیدیم خونه

وارد که شدم با اینکه خونه بزرگی نبود ولی همه چی یه هارمونی قشنگی داشت رنگها چیدمان وسایل

اسماء : خوش اومدی

من: خونه قشنگی داری، گفته بودی دختر داری پس کوش؟

اسماء: خونه مادرم بم هست

من: موقع تنهائی چه میکنی؟

اسماء : میرم بیرون، فیلم میبینم ، کتاب میخونم ،

من: آب حوض میکشم، پیر زن خفه میکنم، مخ میزنم،

اسماء: علی؟

من: جان؟

اسماء: من اهل تعارف کردن چیزی نیستم، هر چی میخوای اینجا هست، اگر تریاک میکشی، برات بساطش رو روبراه کنم، اگر مشروب،...

نگذاشتم حرفش رو تموم کنه

من: هیچ احتیاجی به هیچ کدوم از اینها نیست، بیا بشین ببینم اوضاع دسته کیه؟

اسماء: اجازه میدی لباسم رو عوض کنم بیام؟ در ضمن یه کم الکل بیارم زخمهای صورتت رو بشورم

من: اوکی راحت باش

اسماء : تو هم اگر لباس راحت میخوای شلوارک برات بیارم

من: حالا بزار با همین لباس بشینیم ببینیم دنیا دست کی کیه؟

اسماء : آخه ممکنه موقع شستشوی صورتت با الکل بریزه رو لباس قشنگت اونوقت باید یه جواب هم برای لباست برا خانومت جور کنی

من: هی وای برمن، بده بیاد اون مامان دوز رو

اسماء: مامان دوز نداریم فقط شلوارک

من: باشه بابا بده بیاد منم پاهای بلوریم رو بندازم بیرون

اسماء رفت تو اطاق خوابش و چند لحظه بعدش صدام کرد و گفت علی جان بیا اینجا شلوارکت رو بپوش تا همینجا زخمات رو پاک کنم

وقتی رفتم تو اطاق دیدم تمام در و دیوار پر هست از اشعار و دست نوشته ها

من: اینا رو خودت نوشتی؟

اسماء: بعضی هاش شعر های بابامه و من فقط خوش نویسیش کردم، بعضی هاش مال خودمه

من: سیاه قلمت هم که عالیه،  با مداد کنته کار میکنی؟

اسماء: اینکاره، بشین حرف نزن الکل میریزه تو دهنت، چشمات رو هم ببند

من: وچیک که بودم مامان جونم قربون صدقم میرفت و میگفت قربون پسر  حرف گوش کنم برم، چشم مامان جون، بفرما

چشمام رو بستم منتظر بودم کارش رو شروع کنه، اول بوسه ای از گونه هام گرفت

من: همونطور که با چشم بسته نشسته بودم ، قرار نشد شیطونی کنی، کارت رو بکن

اسماء: چشم آقای بد اخلاق

زخمها رو که میشست سوزش بدی داشت و با هر آخی که میگفتم میگفت بمیرم ببخشید الان تموم میشه

بالاخره تموم شد و با یه پارچه مرطوب رو صورتم روبرو شدم که آروم صورتم رو ماساژ میداد،

من: اسماء یه خورده دیگه به اینکارت ادامه بدی من خوابم میبره

اسماء : خوب همینجا رو تخت بخواب

من: میترسم

اسماء: چرا؟

من: میترسم بهم تجاوز کنی

خنده بلندی کرد و گفت : ای خدا بگم نکشه تورو

من: خوب همینجوری چشم چرونی نکن پاهای پشمالو من رو دید نزن ، ما اومدیم دور هم باشیم تو یه چیزائی تعریف کنی

اسماء: از زندگیت راضی هستی؟

من: راستش نه، خیلی چیزا دارم ولی یه چیز تو زندگیم کمه و اون عشق هست، همیشه حسرت یه عزیزم شنیدن تو دلم مونده، خیلی خشک برخورد میکنه، انگار احساس نداره ، مکث کردم ....

دستمال از رو صورتم برداشته شد و گفت برو صورتت رو بشور بیا همینجا

رفتم صورتم رو شستم و برگشتم و دیدم سشوار بدست منتظره

من: توروخدا من رو نکش جرج

اسماء: این باد گرمش باعث میشه زود تر خوب بشه زیاد طول نمیکشه

بگذریم ، بعد از اینکه کار ایشون با صورت من تمام شد ازش خواستم که بریم تو پذیرائیش بشینیم و در مورد مطلبی که میخواست با من صحبت کنه صحبت کنیم

من: خوب عزیز اولا ممنونم از لطفت حالا من در خدمتم

اسماء: چائی یا قهوه؟

من: چائی

اسماء: علی ؟ میتونم از تو سوال خصوصی بکنم؟

من: بکن

اسماء: تو به دنبال چی هستی؟ یا بهتره بگم دنبال چی هستی؟

من: آرامش

اسماء: نه منظورم تو رابطه ای که با من گذاشتی؟

من: عزیزم من هنوز هیچ رابطه ای با تو نگذاشتم و اومدم اینجا همونطور که در خواست کردی با صحبت کردن تو در مورد مشکلاتت کمی آرومت کنم که فردا میخوای بری دادگاه به قول خودت آروم باشی

اسماء: یعنی هیچ؟

من: اسماء من میفهمم که چی میگی ، من از تو 15 سال بزرگترم، ولی اونی که به دنبالش هستی حداقل من یکی نیستم، من رسما که متعلق به کس دیگه ای هستم، و راستش نمیتونم به کس دیگه ای تعلق داشته باشم، چون اول از همه خودم اذیت میشم، راستش یه جورائی اگر بخوام رابطه دوستی و یا سکسی با کسی داشته باشم ، همیشه چهره نانا جلوی چشمم هست و احساس خائن بودن خفم میکنه پس خواهش میکنم که اینو از من نخواه، من نمیتونم تو این سن لاو بترکونم ، چون عشقم کس دیگه ای هست،

اسماء: همسرت هم میدونه اینقدر پایبندشی؟

من: نمیدونم، ولی سوالاتی که ازم میکنه یا عکس العمل هاش که یه چیز دیگه میگه، ولی ما داریم از بحث اصلیمون که تو بودی داریم دور میشیم و زندگی من داره وسط میاد، اسماء جان تو به یکی نیاز داری که هر وقت خواستی در دسترست باشه، که من نیستم و این ارتباط نهایتا میتونه تلفنی باقی بمونه چون من در ماه یکی دو روز اینجا هستم، و چیزی که ذهنم رو مشغول کرده این هست که توئی که نمیتونی تو چهارچوب باقی بمونی چرا این چهار چوب رو جای دیگه داری جستجو میکنی؟

اسماء : من به دنبال یه هم دم هستم نه یک عشق و یا همسر، من نمیخوام تو از زندگیت به خاطر من دست بکشی

من: با تمام احترامی که برای تو قائل هستم ، بدون که من به خاطر مادرم هم از زندگیم نمیگذرم، چون اینی که همین الان ازش ناراضی هستم حاصل کار من و نانا بوده که بیست سال هست که ادامه داشته، حالا بعضی ها میتونن زندگیشون رو قشنگ بسازن، بعضی ها معمولی ، بعضی ها هم مثل من و نانا گاف اساسی دادن ولی فیلم که نیست برگردونم عقب بگم خوب حالا از اول، نمیتونم بچه هامو حذف کنم تازه اگر هم بخوام جدا بشم بچه ها تکلیفشون چیه؟ فعلا ترجیح دادم حتی به صورت یک همخونه هم که شده به خاطر بچه ها همدیگه رو تحمل کنیم، خودم رو میشناسم خیلی احساساتی هستم و طاقت دوری هیچ کدومشون رو ندارم

اسماء: منم همینطورم ، با اینکه مملی  شوهرم خیلی از من دور بود ولی حضورش کمی آرومم میکرد همین الان هم اگر دست از اذیت های قبلیش برداره باز هم پذیراش هستم

من: خوب چرا باهاش صحبت نمیکنی؟ تو توی اینجور مجالس آخرش خراب میشی ها؟ دوست داری همه به چشم یه فاحشه باهات برخورد کنن؟

اسماء: همین دیشب هم رفتار حمید و منصور با من کمتر از این نبود و اگر تو نبودی شاید ...

من: خیلی خوب ادامش نده، قصه حمید چی بوده؟

اسماء: یه شب با چند تا از دخترای فامیل رفته بودیم بیرون و حمید با هم خونش اومدن بغل ماشین ما و شماره دادن، دخترای فامیل گفتن بابا این که موش سفیده به ما نمیخوره و من هم سر کنجکاوی شمارش رو گرفتم، بعد ملاقات ها بیشتر شد ، رفت و آمد و اوایلش به من میگفت نفس

من: ای کثافت ، اون به همه همینو میگه

اسماء: بعد هی میگفت تو هر کاری لازمه انجام بده که جدا بشی من تعهد میدم که تورو به عقد خودم در بیارم و هزینه های بچه خودت رو هم پرداخت میکنم

من: با ماشینی که از تو دیدم نباید مشکل مالی داشته باشی

اسماء : ای بابا ، اینم سهم من از باغ پسته بابام بوده وگرنه همین خونه هم اجاره هست و من از مستمری پدرم گذران میکنم

من: خوب تو اگر این ماشی ررو تبدیل به یه ماشین سبک تر کنی میتونی با پولش یه سرمایه گذاری و یا کار و کسبی رو به هم بزنی چرا اینکار رو نمیکنی

اسماء : راست میگی ، هنوز به این موضوع فکر نکرده بودم

من: بگذریم ، فقط یه خواهش

اسماء: بگو

من: میدونی که من متاهل هستم و خانم ها خیلی رو مسئله تماس های بیگانه حساس، من با اینکه تو خونم مشکل دارم نمیخوام که از این بابت مشکل جدیدی برام درست بشه ، لطفا هوا مو داشته باش و فقط بین ساعت های 12 الی 17 تماس بگیر

اسماء: با اینکه خیلی دلم میخواست همیشه در دسترسم باشی ولی باشه چشم، مطمعن باش از طرف من هیچ آسیبی به خانوادت نمیخوره همونطور که نمیخواستم کسی به خانواده من آسیب بزنه

من: خوابم گرفته

اسماء : الهی من بمیرم ، بزرا تخت رو برات آماده کنم بخواب

من: اگر دیگه کاری نداری من برم هتل، شاید درست نباشه که من اینجا بخوابم

اسماء: تو مهمان من هستی امشب و باید شام رو اینجا بمونی ،  پس تا من میرم شام درست کنم تو هم بخواب، راستی چی میخوری

من: آخه اینطوری که درست نیست تو هم دیشب نخوابیدی تو هم استراحت کن شب با هم میریم بیرون شام میخوریم

اسماء : حالا تو برو استراحت کن

من: همینجا میخوابم

اسماء : رو مبل چرا؟ برو رو تخت من بخواب دیگه چقدر تو مقید هستی

بلند شدم و رفتم رو تختش دراز کشیدم و نفهمیدم کی خوابم برد و با نوازش های اون بیدار شدم،  چشمام رو باز کردم و دیدم با دستهاش داره صورتم رو نوازش میکنه و چند لحظه خیره به چهرش نیگاه کردم ،

اسماء: بیدار شدی خوشگلم؟

من: وقتی خواب بودم که بهم تجاوز نکردی

خنده بلندی کرد و گفت : ای جونم بشی که وقتی صورتت اینقدر جدی هست شوخ طبعیت از بین نمیره، نه نترس، حالا راستش رو بگو کی ترتیب رو داده

من: اوه اوه بحث دیگه داره سیاسی میشه، چائی داری شما؟

اسماء: بله تا بلند شی میارم همینجا با هم بخوریم

من: باشه

اسماء: نمیخوای دوش بگیری؟

من: بدم نمیاد

رفت و حوله تمیز آورد و حمام رو آماده کرد

اسماء: علی جون ببخشید تو حمام کمی لباس تو سبد هست

من: نترس خود من از تو شلخته تر هستم

بعد از حمام و یه چای دبش دیدم خودش بلند شد و گفت من با اجازه یه کم تریاک میکشم اگر ناراحت نمیشی بیا پیش من بشین

من: میدونی من مدت چند وقتی اعتیاد داشتم و با هزار جور بد بختی گذاشتمش کنار ، میخوای تو هم تعطیلش کنی؟

اسماء: چطوری؟

من: چطوریش رو من بهت میگم ، فقط شرطش این هست که خودت بخوای

اسماء: بخاطر تو میخوام، تو از زنهائی که این کار رو میکنن بدت میاد؟

من: نه به خاطر من اینکار رو نکن چون هر وقت از من رنجش بگیری دوباره شروع میکنی به خاطر خودت، زیبائیت، دختر خوشگلت،  هیچ میدونی اگر به همین روش ادامه بدی دیگه از صورتت چیزی برات باقی نمیمونه؟ نمیخوام نصیحت کنم ولی هر وقت تصمیم جدی گرفتی بگو تا استارت کار رو بزنیم، در ضمن من از آدمهایی که مصرف کننده هستند بدم نمیاد چون خودم هم یه روزی مصرف کننه بودم، و به مدت بیست و سه سال میکشیدم

اسماء: بیست و سه سال؟

من: بله درست شنیدی ،  حالا هم تو کارت رو انجام بده من هم تو همین سالن پذیرائی خودم رو با مخلفات و مزه ها مشغول میکنم

راستش دلم نمیخواست بعد از این همه مدت بوش به مشامم برسه، ته دلم میترسیدم که نکنه خودم هم وسوه شم، به هر بدبختی بود تموم شد و خونه شده بود پر از دود، اظهار کرد کمی سرش گیج میره و یه تلوئی خورد که دستش رو گرفتم و آوردمش روی مبل

من: چرا مراقب نیستی ؟ خوب مصرفت رو کنترل کن، این چه حالی بهت میده که کرخت بیفتی

رفتم براش چائی ریختم و آوردم براش ولی چشماش بسته بود، به چهرش خیره شدم و دیدم خیلی زیباست ولی همونقدر که زیباست آدم ساده ای هست که به دنبال عشق گمشده خودش میگرده و داره تبدیل میشه به یک ایستگاه که هر کسی میاد و ....

روزانه - ۱۴۹

امروز دوباره قدم خواهم زد ، به یاد تو و خاطراتت زیر باران  دو باره عاشقت خواهم شد برای هزارمین بار‎ فریاد خواهم کشید دوستت دارم