چه لذتی می برد قلم وقتی , جوهر ِ شهوت اش را واژه واژه به زهدانِ شرمآب گونِ داغ.کاغذ می ریزد تا طفلی به نام ِ شعر را آبستن شود
می گفت متولد ماه مهرم.... ولی من که مهری ازش ندیدم
تو کمرنگ ترین خاطره، از خاطرات پررنگ من بودی....
اینایی که می گن : مزاحم که نیستم؟
همونان که وای میسن لا در می گن: تو که نمی یای