خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

گله دارم - 41

فردا که خورشید بتابد

از دریا گله خواهم کرد


از چشمانم گله خواهم کرد که چرا اشکاشو کم میاره


ولی عاشق شبها هستم

چون آدم های رو سیاه رو توی سیاهی خودش غرق میکنه و همه عین هم دیگه میشن

میشن یک

سایه

روزانه - 380

زمستان هم ز اشک من شکوه دارد

دیگران را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش هستند ، بلکه تو سزاوار آرامشی

گله دارم - 40


همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی ،
وای از اون روزی که خودش بشه "درد" دلت . . .

روزانه - 379

سکوت، غارتگر زیبائی
می نوازد ساز تنهائی :
می چکد اشکی بر بی وزنی تن
در بستری از افکار
موج می زند قطره های اشک
شیهه می کشند بی افسار

روزانه - 378

آنقدر چشم به راه نشستم
که چشم و راه به هم دل بستند