خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

خاطرات یک مسافر عاشق

هر آنچه که در این وبلاگ میخوانید صرفا" یک قصه هست و اسامی افراد فرضی میباشد

روزانه - 377

این بار اعتراف تازه ای برایت اورده ام !!..
چشم های تو ..
تمام شعرهایم را ..
تصاحب کرده است !!

گله دارم - 39


ما هر چه دویدیم به مقصد نرسیدیم
از عشق به جز مزه تلخش نچشیدیم
این دست من و دامنت ای عشق کجایی
یک عمره که از عشق فقط قصه شنیدیم

روزانه - 376

سلام

به مناسبت سومین سالگرد عروج فریدون مشیری

شعری از اون شاعر عزیز رو که شخص بنده خیلی باهاش حال کردم و خاطره دارم رو براتون تو این پست میزارم

میدونم هر کدوم از شما حتما این شعر رو بارها شنیدید و شاید هم مثل من باهاش خاطره دارید

باشد که تجدید خاطره ای شده باشه و یادی از اون عزیز 



بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

 

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

 

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

 

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی از آن کوچه گذر هم

 

 

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


ایکاش میفهمید با چه حالی ...



اینهم لینک کلیپی هست که میدونم از دیدنش لذت میبرید

اینجا

روزانه - 375

و خداوند زن را آفرید
خداوند زن را از پهلوی چپِ مرد آفرید
نه از سر او، تا بر او مسلّط گردد
نه از پای او، تا لگدکوب امیال او گردد
......
بلکه از پهلوی او
تا بــــــرابــــــــــرِ او باشد
و از زیرِ بازوی او
تا در حمایتِ او باشد
و از نزدیکترین نقطه به قلبِ او
تــــــــــــــــــــا
محبـــــــــــــــوبِ او باشد

گله دارم - 38

خالی تر از همیشه تا صبح داره میباره
میباره
آخه تو بگو خدا
دلم به چی باید خوش باشه ؟